علــــــــــــــــــــــي اصغر
رهگذرانِ گذرِ ميدانِ ونك،حوالي ظهر و اندكي بعد از آن، بانويِ گشاده رويي را مي بينند كه كنارِ بساطش نشسته است و دست فروشي مي كند...
زنانه مي فروشد.. شلوار...شلوارك و دامن
بعدِ بساطِ مختصرش كالسكه اي هم هست با يك سرنشينِ دوست داشتني ...كوچك، كودك ... چيزي به اسمِ معجزه
پسركي يك سال و شش ماهه با بلوز و شلواري نخي و يك عالمه دندان...
با حَصري خياباني .. . زنداني دلگير براي او و سن و سالش...
كنارِ مادر، تمام مدت ، در فضايِ محصورِ كالسكه نشسته است و چشمانش مدام،نگاه ِ آدم ها را جستجو مي كند
علي اصغري شش ماه بزرگ تر از پسركم.....
جوري به حضورش عادت كرده ام كه اگر نباشد و نيايد روزي،بهانه اش را مي گيرم و همان اطراف مدام به دنبالش مي گردم
چرايش را نمي دانم ولي قلبا دوستش دارم ... هم خودش را هم مادرش را ...
مانده ام كه چگونه حوصله اش تاب مي آورد وقتي قادر است راه برود ،مدت ها به حالت نشسته در كالسكه بنشيند
بدون وسيله اي براي بازي . . .
دستِ خودم نيست وقتي مدام مقايسه اش مي كنم با بچه هايِ ديگر ... و مي دانم خوب مي دانم كه وضعش در مقايسه ي بسياري از بچه هايِ خياباني عالي است... مثلِ رويا مي ماند
به لطفِ كارِ زود هنگامي كه شروع كرده،و ديدنِ مدامِ آدم ها ،بسيار اجتماعي و مردمي هم هست اين جگر گوشه
براي حرف زدن هنوز كوچك است اما بچّه ي هم سن و سالِ خودش كه مي بيند با صدايي شبيه جيغ صدايشان مي كند ... بي اعتنايي كه مي بيند با نگاهش به مادرش شكا يت مي برد
دايي حميد هم از دهانش نمي افتد .... چه خوب هم اين دو كلمه را تلفظ مي كند
خدايا ممنونم كه لااقل هوشيار و شاد كنار بساط مادرِخودش!!!! كسي كه بسيار دوستش دارد روزگار مي گذراند
خدايا شكرت كه سالمِ سالم است ... دندان دارد... حركاتش كامل است... حرف مي زند..خوب مي بيند
خدايا شكرت كه هنوز وسيله اي براي كسب درآمد دارند
امـــــــــــــــــّـــــا
حتّي اگر زياده خواهيم
حتّي اگر افزون طلبيم
به حكم خدايي خودت مدارا كن
مهربان تر باش
افزونمان بده
همان موقع نوشت :
عكسِ جگر گوشه را هم با چشمان مهربان و لبخندِ آسمانيش داشتم... با اجازه ي مادرش گرفته بودم ... دلم رضا نداد به نشرش.. نفهميدم چرا؟؟؟