امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه سن داره

اِليــــــــــــما

اوقاتِ فراغت

1392/6/23 9:11
نویسنده : اِليــــما
661 بازدید
اشتراک گذاری

راستش اصلا هم خوب نيست... از اوّل هم خوب نبود كه هم سن و سالِ انقلابيم ...

كه شديم بچه ي انقلاب!

 

چند وقتي كوچك تر و بزرگ تر بودنش هم كمكي به بهبودِ اوضاع نمي كند

به دنيا كه آمديم .. مامان ها به جز ما و مراقبتمان و تربيتمان ... يك عالم رسالت ديگر هم داشتند

يكي از يكي مهم تر با اولويت تر

بايد تُند تُند مامان مي شدند تا نسلمان زياد شود ... قرار بود با كميت!! برويم به جنگِ دنيا

با همين وظيفه ي  خطيرشان ... بايد جبرانِ مافات هم مي كردند... جبرانِ همه ي سال هايِ كمْ بودنشان در عرصه هايِ مختلفِ سياسي ... اجتماعي ... اقتصادي

تازه ترجيح داده بودند مستقل هم باشند .... دور از خانواده ... در غربت زندگي كنند

غربت . . .  بچه بچه بچه .... كار جلسه هاي اداري و اجتماعي

خُبْ؛ كلي از فشارش افتاد رويِ شانه هايِ خيلي كوچكمان...

عدم حضورشان ... وقتي كه نداشتند تا صرفمان كنند ...

بعــــــد هم كه خدا خيلي رحممان كرد و كَمَكي جان گرفتيم ،‌شيطان تشريفشان را بردند در پوستِ كلفتِ آقايِ صدام ... و سال ها درگيرمان كردند با جنگ ِ ناخواسته ي نا برابر ...

از نان و سيب زميني خوردن هايمان  كه در سنِ رشد  بگذريم ...

از پاكُن هايي كه به اميدِ خوب پاك كردن، انداختيم در بشكه ي نفت و مفصَل كتكش را خورديم هم كه بگذريم

مهاجر شدنمان را كجايِ دلم بگذارم؟؟ وقتي مدرسه ها تعطيل شدند و ما ها شديم هم سفره ي انصار ... دايي و بچه هايش

گذشتني كه نيست امّا بگذريم از شب هايي كه وضعيت قرمز مي شد و زير زمين كِز مي كرديم بي نور ... و مامان مجبورمان مي كرد  قبل از بلوغ هم اشهــــــــــــــــــــــد بخوانيم ؛‌آن هم بلند بلند

از رنگِ پريده و لرزش دست هايم ....

آن هم كه بعدِ ۸ سال گذشت و ضربه هايش همچنان ماند و مي ماند . . .  درگير سازندگي هايش شديم و تحريم هاي پشتِ هم ....

فرهنگٍ كوپن و صف و ... حتّي تا شيرِ جيره بندي شده ...

خلاصه اين كه نا خواسته ي ما ،‌ابر و باد و مه و خورشيد و فلك در كار شدند تا درسِ زندگي در بحران و مديريتش را به ما بياموزند

بي تفريح ... بي سفر هاي ِ درست و درمان .... بي سرگرمي هايِ آموزنده و حتي بعضاً، كنارِ خانواده بودن!!!!

الان خوب بلديم ... يك ساعته زندگي را سرو سامان بدهيم

چندين كا را را با هم به انجام برسانيم

به سبكِ مامان بزرگ ها قرمه سبزي جا بيندازيم  

پاستا ايتاليايي با ريحان و پنير بپزيم

چيز كيك فرانسوي درست كنيم ....

ميوه خشك كنيم .... خيار شور بيندازيم ... بچه ها را پارك ببريم و  رخت خواب ميهمان ها را آفتاب بدهيم

در حياطِ يك وجبي و مشاعِ آپارتمان ، محبوبه ي شب و ياس و فلفل و گوجه بكاريم و هي غُصّه بخوريم وقتي بچه هايِ همسايه تار و مارشان مي كنند

هم زمان يك روز در ميان به مامان بزرگ زنگ بزنيم ... حواسمان به تولدِ بچه ي كوچك دايي همسري هم باشد...

برايِ تولدِ‌ كلي از آدم ها كيكِ بپزيم

اداره برويم .... پرو‍ژه بگيريم و همّت مان را تمام و كمال خرج كنيم كه نتيجه اش خيلي بهتر از وقتي شود كه همتايِ مردمان!!انجامش مي داد

كوچك باشيم و هي و هي و هي بزرگتري كنيم

هنوز شكايت نكنيم ... جوابِ بزرگ تر را ندهيم و همه ي درد و دل هايمان را بگذاريم براي  دلْ شب كه مي مانيم و سكوت و بالش

درست است ... خوب يادمان دادند آدمِ لحظه هاي سخت بودن را

به زور يادمان دادند

 امّــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

يادمان ندادند ...

اگر اشتباهي  رُخ داد و خورشيد از وَري در آمد كه تا به حال گذرش هم به آن وَر نيفتاده بود...

اگر با كلي برنامه ريزي، مَحالمان ممكن شد و كارِ خانه را صفر كرديم

اگر بر حسبِ اتفاق برنامه اي براي عصرِ چهارشنبه ي ما نريختند

اگر توانستيم خرقِ عادت كنيم و از جلسه ي معارفه ي آقاي رييس بعد از كلي كار جيم بزنيم

چگونه يك روز شادِ سه نفره بسازيم؟؟؟

مامان جانم، يادت رفت بگويي زندگي هميشه بُدو بُدو هاي تمام شدني نيست

اگر برايش سرعت گير نگذارم ... هر روز بيشتر از ديروز مي تازد

يادت رفت بگويي گاهي ميان اين همه هياهوي بسيار براي هيچ ها!!!!!! كمي به خودم ... نگاهم ... فكرم ... بدنم .... بينشم ... نگرشم ... زمانِ جولان بدهم

يادت رفت بگويي همه ي اين ها براي اين است كه كنارِ خانواده بودن را، زندگي كردن را بلد شوم ...

يعني فرصت نشد بگويي . . .  اگر يك جايي يك وقتي كاري براي انجام نداشتم .... آن زمانِ بطالت نيست

فراغت است ... فارغ بودن ..

همان اوقاتِ فراغتِ معروف

و فارغ بودن هنر است ... جُرم نيست

 آن هم گاه گاهي حقّ ِ من است ... حقّ ِ‌ همه ي آدم ها .. اين كه ديگر عذابِ وجدان ندارد

يادم باشد لااقل همه ي اين ها را براي پسرك زندگي كنم .... سرمشق باشم ... يادم باشد...سخت است نياموخته ها را آموختن ....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (16)

سعیده
23 شهریور 92 9:47
عالی عالی عالی
قلمتون فوق العاده است


سلام
متشكرم
زری مامان مهدیار
23 شهریور 92 9:49
خدا حافظ شما و مامان پرتلاشتون باشه ایشالا
ایشالا که بهترین سرمشقی برای پسر نازنینت


يلام عليكم بانو
خدا حافظ همه ي بچه هاي دوست داشتني اين مرز بوم از يك ساعته تا 120 ساله
نازی h
23 شهریور 92 11:54
بیا اینجا به دردت میخوره

تو گوگل بزن "کپی پیست کن"

بعد بیا کپی پیست کن



h


امیرحسین و مامانش
23 شهریور 92 13:00
سلام الیماجان
باز هم با خواندن مطلبتان سوال های بسیاری در ذهنم بوجود اومد
انگار عادت کردم مثل خوندن باقی وبلاگها، کتاب هاو...لااقل اونهایی که دم دستند به فکر و نگرش و بینش نویسندش پی ببرم
مثل همیشه "کم نظیر"




سلام عزيز دل
متشكريم... از لطفي كه لايقش نيستم


مامان طاها
23 شهریور 92 13:43
هیاهو برای هیچ ها!!!!!!
دوست خوبم چقدر میبینیم آنها که هیایو ها داشتند یه شبه ناخواسته رفتند. 44 نفری که ناخواسته در تصادف سوختند هیاهوها داشتند ولی چه شد. دختری که از شوق ثبت نام دانشگاهش برمیگشت و شب بله برونش بود در همان حادثه جلوی چشمان پدرش سوخت.
نه! فارغ بودن بد نیست. اندکی فکر به کجا در حرکتیم. اینهمه هیاهو برای چه! رسالتمان را گم نکنیم در هیاهوها


دقيقا
هياهوي بسيار براي هيچ
دنيا همه هيچ و كار دنيا همه هيچ
اي هيچ ز بهر هيچ بر هيچ مپيج!!!!
چقدر غصه ي اون تصادف و خوردم ....
دوست مجازی ات!
23 شهریور 92 21:39
مردی هستی برا خودتا آبجی جون




چاكــــــــــــــــــــريم!!!
غزاله
25 شهریور 92 1:20
و من باز هم در خودم گیرم هرچند از چیزایی که گفتی درک درستی نداشته باشم به علت نبودن در عالم ولی منو عجیب در خودم گره میزنی.دوست فهیم من.امیر مارو ببوس و بفشار.


سلام غزاله جان..
يه استاد داشتيم
به شوخي مي گفت
اينا كه برا شماجكه برا ما خاطره است
حالا قصه ي ما... اينا كه براي شما قصه است براي ما خاطره
ما مخلص شما هم هستيم .. هي لوس نكنيد ما رو بد عادت ميشيم ..
ممنونم عزيز
چشم
مامان امیرحسین و کوثر جونی
25 شهریور 92 22:33
با نام رضا به سینه ها گل بزنید
وز اشک به بارگاه او پل بزنید

فرمود که هر زمان گرفتار شدید
بر دامان ما دست توسل بزنید


*********************

سلام عیدتون مبارک:التماس دعا

سلام عیدتون مبارک
سلام عیدتون مبارک

شازده امیر و رها بانو
26 شهریور 92 3:08
سلام الیما جان مثل همیشه عالی بود خانوم ممنونیم


سلام عزيز دل
ممنونم
زهرا (گل بهشتي من)
26 شهریور 92 8:32
راست ميگي عزيزم...لمسش كرده م و تمامشو با تمام وجود درك ميكنم....هم اون خاطره ها رو ....هم اين بلد نبودن ها رو... چقدر عبارت نسل سوخته تكراري شده....اسمشو چي بذاريم؟


سلام عزيز...
نه عبارت نسل سوخته بايد جايگزين داشته باشه
رمیسا
29 شهریور 92 22:26
سلام عزیزم،خیلی خوشحالم که با وبلاگ شما آشنا شدم،قلم بسیار بسیار زیبایی دارین و نوع نوشتنتون خیلی جالب و کم نظیره،بهتون تبریک میگم .به وب ما هم سر بزنید خوشحال میشم.ممنون


سلام بررمیساي عزيز
ممنونم از لطفت
چشم
حتما
الهام مامان علیرضا
11 مهر 92 17:38
شدیداً باهاتون موافقم

منم از این اشتباهات زیاد تو کارنامه ام دارم

باید فارغ بشیم




بايد فارغ باشيم


الهام مامان علیرضا
11 مهر 92 17:39
الیما جان
خیلی وقته وبگردی نمی کردم و از خوندن مطالب زیبای شما محروم بودم
امروز اومدم و جیگرم حال اومد



سلام سلام
خيلي متشكريم خيلي
(زهره)مامان فاطمه
21 مهر 92 11:50
خیلی خیلی جالب بود چقدر زیبا مینویسی


سلام
ممنونم عزيز
الهام مامان علیرضا
21 مهر 92 11:52
عزیزم
من لینک این پست تون و گذاشتم تو وبم و ارجاع دادم تا دوستان این مطلب زیبا رو بخونند.
اگه ناراحت میشید تا حذفش کنم.



سلام
نه عزيز اين چه حرفيه . . .
همش مال خودتون
حرف ها كه مشترك باشه چه فرقي مي كنه كي بنويسه
ممنون كه گفتيد
مامان کیامهر
22 مهر 92 12:27
قلمتون خیلی زیباست . تلنگری که زدین واقعا درست و بجا بود .با اجازتون لینکتون کردم .خوشحال میشم شما هم ما را به دوستی بپذیرین


سلام ممنونم
لطف كرديد دوستم متشكرم ....
در خدمت شما هستيم عزيز دل