خندقِ بلا تكليفي . .
مسير اداره تا خانه پُر است از ديدني هايِ نديده ... ژانگولرهاي رنگي و سياه سفيد
همانْ نيم ساعت زمانِ رسيدنِ به پسرك را مي گويم كه نه داغي روزهاي تب دارِ تابستان را در حينش فهميدم نه شلوغيِ راه را...
القصه . . .
يك دبيرستانِ دخترانه
كه نمي دانم اين وقتِ سال، چرا اين همه شلوغ است... در مسيرِ هر روزه چشمك مي زند و جلب توجه مي كند
آنقدر شلوغ كه عملا پياده رويي ندارد
دخترك هايِ نوجوان . . . با لباسِ فرمِ يك دست و يك رنگ و البته چـــــــــــــــــــــــــــــــــادر. . . يكي رويِ سر..يكي رويِ شانه ... يكي در دست...و يكي آويزان كه بر روي ِ زمين مي كشد
و منتظرين
خيلي از مامان ها . . . با آخرين مدلِ رنگ مو و آرايش. . . ماشين هاي شاسي بلند.. و دختركي كه كنارِ مادر جا مي گيرد و هيچ سنخيتي با مامانِ پشتِ فرمان ندارد ... و چادري كه شوت مي شود صندلي عقب
خيلي باباها.. . در ِ كيسه و كوله را باز مي كنند تا چادر را جا بدهند بماند همان جا براي فردا
سرويس ها و تاكسي ها . . . براي بردن جمعي بچه ها ... با چادرهايِ جمع شده
خلاصه اينكه .. تنها چند قدمِ بعد از مدرسه،قصّه ي چادرها تا فردا به سر مي رسد
حرفم نوعِ حجاب ... بود و نبودش و چگونگيش نيست. . . لااقل اين جا نيست
حرفم اين خندقِ موجودِ بين خانه و مدرسه است...با اين همه تفاوت.... كه بچه ها را درست در سن تعيين تكليف و كشفِ راه بهتر، دچار ترديدد و شكِ در تصميم گيري مي كند و متاسفانه نا محسوس ريا مي آموزد
مطمئنا، مزايايِ رقابتي مدرسه آنقَدَري هست كه خانواده ها با هر نوعِ بينش و نگرش ، ترجيحشان ثبت نام باشد
اما به واقع چرا؟؟؟؟
در چند دقيقه مرور و ملاحظه ي با سرعتِ اطلاعاتم ... هيچ جاي دنيا اين همه تفاوت در ارزش ها را نديدم ... چرا خوب همه جا خوب نيست ؟
چرا يك دَر مي شود فاصله ي بين يك بايد و نبايد آن هم به اين بزرگي ... ؟؟؟
چرا بچه ها آموزه هايي با اين همه فاصله و اختلاف را از دو مرجعِ مهم آموزشِ خود، از خانه و مدرسه مي گيرند؟؟
چرا ملاك هايمان اين همه متفاوت است...؟؟؟
و همين قصه مي رود تا محل كار ... دانشگاه
به نظرم بچه ها در اين سن و سال به هماهنگي بيشتري بين خانه و جامعه نياز دارند
يكسان سازي ارزش ها
وجودِ مقياسِ سنجشِ ثابت...و كمك به تصميم گيريشان بر عهده ي ماست... جامعه . . . مدرسه ... خانواده . . .