از این جا تا آن جای یک پنج شنبه
اولین پنج شنبه ای که بعد از یک هفته کارمند بودن، قرار شد من و امیرم تجربه ی دو نفره ای را رقم بزنیم ،
پدر پسرک مجبور شد به کار در روز تعطیلش ... و من هم راضی از این اجبار، اعتراف می کنم خیلی هم از خدا خواسته شد برایم
صبح به میلش خوابید تا ساعتی که اراده کرد و مادری با عذابِ وجدان سر نرسید که ساعت شش صبح وخلاف میلش لباسش را اضافه کند برای رفتن و از چشمانش خواب نوشین صیح گاهش را بگیرد
و پسرک تلافی کرد بیدار باش اجباری روزهایِ هفته ی گذشته را در روز تعطیل مادر،
با زیباترین صوت ِ دنیا بیدارم کرد. نفهمیدم مخاطبِ آن همه هنْ هنْ و هو هو یش من بودم یا کسی در دنیای مجازی ، خلاصه اش این شد که قبل از هفت و نیم صبح چشممان به جمال چشمانش زیبا شد و پر شدم از شورِ مادرانگی
قید صبحانه را زدیم، غذایش را که بار کردم ، من هم پهن شدم کنار قامتش و شدیم هم بازی ساعت های صبح گاهِ هم
با حرکتِ انگشتانم آنقدر بازی کرد و مشغول شد و برای گرفتنشان تلاش کرد که تمام برداشتم از اسباب بازی برای کودکان تغییر نمود
قواعد بازی را بلد شده است ، یکی در میان را در دالی بازی می فهمد ، یاد گرفته برای حرکت ب جلو نیاز به همکاری توامان دست ها و پاهایش دارد اما چون زمان بندی را درست رعایت نمی کند قادر ب حرکت نیست ....جانِ مادر
برای رسیدن به من و آغوشم با تمام وجودش تلاش می کند، و لذت می برد از مزه کردن صورت و گردنم ...
تقریبا خودش خودش را به خواب رساند و مرا با فکرهایم رها کرد ...
این همه سُربی که روزانه می بلعد و می بلعم
این همه آلودگی صوتی،تصویری و تنفسی که باعثِ سر درد همیشگی من شده است و درست نمی دانم با او چه می کند
ترسیدم از روزی که ب علتی (که کاش هیچگاه اتفاق نیفتد) پشیمان شوم از به دنیا آوردنش ، از تهران ماندمان که هر چه کرم پدرش راضی به کوچمان از این شهر نشد،از تصمیم این روزهایم
ترسیدم از مادر شدن خودم ، از پدر شدن همسری
چقدر سخت است به جای دیگری تصمیم گرفتن وقتی دیگری همه ی کَس و کارت باشد و مسئولیت ناشی از این تصمیم فقط و فقط به تو باز گردد
امیرم من تمام تلاشم را به قَدرِ وسعم ، توانم و اندازه ام به نیت بهترین ها برایت به کار بسته ام ، مابقیش را می سپارم به قدرتِ آنکه قادر است و می تواند
روزی از مادر بابت آنچه در اختیارم نبوده خرده نگیری که دلم تحمل شماتت نگاه و زبانت را ندارد ....