آقایِ بـــــــــــــــــــــــــابـــــــــــــــــــــــــــــــــا...
پسرکم
جانِ جانِ جانِ مادر
خواستم برایت بگویم ...
تحلیل ِ کم وکاستِ این یک سال روزهایِ مادرانه ی مادرت را که تمام و کمال جمع کنی و بگذاری گوشه ای برای فردا....
می رسی
به روزهایِ نابِ پدرانه ی پدرت که با کارگردانی هوشمندانه اش خیلی به جا و زیبا کلید خورد و به بار نشست
راستش خیلی وقت ها حسودی کرده ام به ارتباطی که اینگونه بی صدا، آرام و بی هیاهو شکل گرفت ..... رشد کرد .... صاحبِ پَر و بالی وزین شد و امروز و این روزها این همه می ارزد
حسودی کرده ام به روزهای پدرانه ای که
فوتبال رفتن هایش به حداقل رسید
فوتبال دیدن هایش به شدت کاهش داشت
و قرارهای دوستانه اش به کمترین میزان در جا زد
فاصله ی سلمانی رفتن هایش هی و هی و هی زیاد شد
رسید...
به این همه عجله برای به خانه رسیدن
برای تقسیم کارهایی که شاید خیلی هایش قابل تقسیم هم نبود
برای دلجویی های به موقع
امدادهای دلچسب
کمک های کوچکِ به یاد ماندنی
هم دلی هایِ فراموش نشدنی
و همه و همه
بی نیاز به اجبار و یا خواهش کَسی ....
خواستم بگویم
یکی که قَدرش خیلی گِران است و اندازه اش خیلی میزان
در تمامِ لحظه هایت عاشقانه .... پدرانه ... حضور داشته و پا ب پای بچگی هایت ، کودکی نوشته ...خوانده ... تمرین کرده
روزهایت را زندگی کرده ....شب هایت را همراهی کرده
و دلخوش به پدر شدنش با همه ی سختی های یک سالِ اوِّلِ زندگیت مردانه در میانه ی میدان بوده است
خواستم بگویم یکی بی صدا در همه ی لحظه لحظه ها حضور داشته ..... با کمترین حرف ...با کمترین اشاره
خواستم از قولت برایش بگویم
متشکریم آقایِ بابا
و حواسمان هست به خیلی از اتفاق ها ... روزمرگی هایِ غیرِ تکراری....و و قایعِ تکرار نشدنی
حتّی اگر به رویت ...... به رویمان نیاوریم
یک ساله شدنِ روزهای پدرانه ات مبارک آقایِ بابا .........