امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

اِليــــــــــــما

یه چهارشنبه ی دوست داشتنی ....

1392/4/15 8:38
نویسنده : اِليــــما
711 بازدید
اشتراک گذاری

بعد از کلی بالا و پایین زدن و گفتمان به سبک های مختلف و توجیه های منْ درآوردی  ، همسری مُجاب شدند بعد از چندین و چند ماه غیبت از میادین غیر رسمی اما دوست داشتنی فوتبال، چهارشنبه را به  خودشان به فوتبال مورد علاقه شان اختصاص دهند  

 

راستش اصرارمان هم برای علاقه ی شدید نامبرده به فوتبال بود و هم جایزه ی این همه وقت همکاری شایسته ایشان و هم از شما چه پنهان ، دلمان لک زده بود برای یک روزه دو نفره ی امیر فندقی

همین شد که سه شبه تمام کارهای منزل را صفر کردیم ..  لبخند زدیم ...شستیم و رفتیم و نقشه کشیدیم ....مهربان ماندیم ... بدون اندکی غر غر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! 

روزِ موعود دو ساعتی با فندقک آنقدر بازی کردیم که به هِن هِن افتادیم ...

بعد نشستیم پایِ  میز مذاکره

که جانِ مادر ، حالا که قرار است دو نفری با کالسکه برویم دور دور ، جَهدی فرموده و قِید بغلِ مادر را مردانه بزنید  لحظه هایمان خاطره شوند

چیزهایی که زیر لب گفتند و ذوقی که برایِ رفتن از خود بروز دادند، در نظرم حکم توافق فی ما بین داشت

شیشه ی آب، دستمال کاغذی، بیسکوییت مادر، یه کمی میوه، کلید و  موبایل  را برداشتیم و به چه زحمتی کالسکه را کشان کشان ، رساندیم به کوچه

برگشتنی همسری ما را با این تصویر در کوچه خیابان ها  کشف نمودند :

یه مامان کج و کوله

با یک کیف کج تر بر روی شانه

یه بچه با یه خنده به اندازه ی همه ی صورتش با چهار تا دندون تو بغلِ همون مامانه 

یه کالسکه ی خالی که کج و معوج می رفت ... بدون کنترل

و همین ............................

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

رلب
15 تیر 92 9:25
سلام دوست من عجب وبلاگي داري خيلي ازش خوشم اومده . من زياد پيغام نميزارم اما چون وبلاگ قشنگي داري اومدم . اگر هم مايل باشي ميتوني به سايت چت روم من هم سري بزن خوشحال ميشم . www.mtnchat.ir موفق باشي
مامان آريا
15 تیر 92 10:32
وای خدای من
این پسر گل گلی هنوز به کالسکه عادت نکرده، خدا به دادت برسه. چند روز دیگه که مستقل راه بیفته، که دیگه واویلا میشه، منظورم اون اولشه که تلو تلو می خورن و میخوان هم مستقل باشن


من الان گريه بشم؟؟؟؟؟؟؟///
اونم زار زار
تا 45 دقيقه مي شينه ها
بيشتر بشه هي بر مي گرده عقب من و چك مي كنه مي خنده مي خنده با زبون بي زبوني مي گه و بعدش ش ش ش
گريه ه ه ه ه
مامان آرمان
15 تیر 92 11:09
خیلی باحال بود دوستم.
من و آرمان هم که بیرون میریم همین جوری می شه. هم کالسکه هل می دیم هم آرمان بغل می کنیم. تازه یه وقتایی به آرمان در بغل در حال حرکت با شیشه شیر هم می دیم. خدا وکیلی حرفه ای شدیم دیگه.


و از مزاياي مامان بودن است .........
ن.و.ش. ج.و.ن
مامان مریم
15 تیر 92 17:12
الهی ..یعنی من کشته ی اون توافق مردونه اشم...


خيلي مردونه بوده هااااااااااااااااااااا

زهرا (گل بهشتي من)
16 تیر 92 9:31
اي جانم...عزيزم....براي بچه هيچي جاي آغوش مادرو نميده.


يعني الان
شير مادر
مهر مادر
بغل مادر جايگرين نداره ه ه ه
مامان روشا
16 تیر 92 9:42
واقعا پسر شما هم؟؟؟

وای این بغل رفتن ها عادت شده دیگه

بابا دخترک ما الان با 13 کیلو وزرن ناقابل همش تو بغل منه ...؟؟

می تونم اون صحنه برگشت رو دقیق حس کنم

هنوز جلوی چشم هامه ....


روزهایتان شاد شاد شاد


چه خوب كه يكي دقيقا مي دونه چه اتفاقي افتاده
سمیه جون
16 تیر 92 11:10
درست متوجه شدم؟؟؟ فرمودیدی: "مهربان ماندیم...." حالا بگو ما از اول مهربون بودیم آقای الف. ه!!!اونم فهمیده که شما مهربون شدی...ببین واقعاً مهربون شدی پس...الهی خاله قربون خنده های امیررضا بره....مگه میشه جلوی خنده هاش اخم کرد و سخت گرفت...نتیجه اخلاقی اینه که دفعه بعد با کالسکه خالی برید دور دور و پسری رو با باباش بفبرستید فوتبال....وقتی برگرده از فوتبال، خودش با پای خودش با شما میره دوردور

باشه
باشه
باشه
باشه
باشه
اين همون اعتمادي بود كه شكست ت ت ت ت
گفتي اسمش خيانته؟؟؟
من بهت اعتماد كرده بودم دكتر جان ن ن

مامان ثمین
16 تیر 92 11:26
آه!!!!!!
دردهای مشترک!!

یک ضرب المثل قدیمی میگه:"چه با کالسکه بچه رو بیرون ببری چه بی کالسکه، در هر دو حالت پشیمونی!! "


من اين ضرب المثل قديمي و خيلي ي ي ي دوست داشتم
ویدا
17 تیر 92 0:11
چه جالب، انگار هممون خاطرۀ مشترک داریم با این جریانِ کالسکه سواری...
ولی من با افتخار می گم که موفق شدم آرام رو عادت بدم به کالسکه که حتی الانه که 3 سال و یک ماهشه هنوز دوست داره تو کالسکه بشینه

آفرين ماماني ي ي ي
رمز موفقيتتون را هم مي فرموديد