یه چهارشنبه ی دوست داشتنی ....
بعد از کلی بالا و پایین زدن و گفتمان به سبک های مختلف و توجیه های منْ درآوردی ، همسری مُجاب شدند بعد از چندین و چند ماه غیبت از میادین غیر رسمی اما دوست داشتنی فوتبال، چهارشنبه را به خودشان به فوتبال مورد علاقه شان اختصاص دهند
راستش اصرارمان هم برای علاقه ی شدید نامبرده به فوتبال بود و هم جایزه ی این همه وقت همکاری شایسته ایشان و هم از شما چه پنهان ، دلمان لک زده بود برای یک روزه دو نفره ی امیر فندقی
همین شد که سه شبه تمام کارهای منزل را صفر کردیم .. لبخند زدیم ...شستیم و رفتیم و نقشه کشیدیم ....مهربان ماندیم ... بدون اندکی غر غر!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
روزِ موعود دو ساعتی با فندقک آنقدر بازی کردیم که به هِن هِن افتادیم ...
بعد نشستیم پایِ میز مذاکره
که جانِ مادر ، حالا که قرار است دو نفری با کالسکه برویم دور دور ، جَهدی فرموده و قِید بغلِ مادر را مردانه بزنید لحظه هایمان خاطره شوند
چیزهایی که زیر لب گفتند و ذوقی که برایِ رفتن از خود بروز دادند، در نظرم حکم توافق فی ما بین داشت
شیشه ی آب، دستمال کاغذی، بیسکوییت مادر، یه کمی میوه، کلید و موبایل را برداشتیم و به چه زحمتی کالسکه را کشان کشان ، رساندیم به کوچه
برگشتنی همسری ما را با این تصویر در کوچه خیابان ها کشف نمودند :
یه مامان کج و کوله
با یک کیف کج تر بر روی شانه
یه بچه با یه خنده به اندازه ی همه ی صورتش با چهار تا دندون تو بغلِ همون مامانه
یه کالسکه ی خالی که کج و معوج می رفت ... بدون کنترل
و همین ............................