تو این ماه دادی به من یادگاری
زودتر نوشت : در پست قبلی من هنوز منتظر مددهای شما هستم....
آهای پسرک
لطفا باور کن
مهم نیست دیروز چه شنبه ای از شنبه های هفته بود
یا که تاریخ عقربه اش را روی کدام روزِ ماه متوقف کرده بود
یا اصلا ساعت چه می گفت...
از کجا تا کجایش هم اهمیت ندارد
اصلا دیر و زودش هم مهم نیست
اینکه چند ماهه و چند روزه بوده ای
مهم نیست درست چند روزی قبل از یک سالگیت اتفاق افتاد
مهم این است که من نشسته در کنار لحظه هایت، بزرگیِ خدایِ مهربانم را دوباره دیدم
مهم این است که به لطفِ حضورِ یواش و مخملیت مدیریتِ لحظه به لحظه ی خدا را دوباره تجربه کردم
وقتی دو دستانت را از فرآیند حرکت حذف کردی، اراده کردی هر دو پایت ستون شوند و ستون هایت را بی اتکا به جایی به حرکت واداشتی و چند قدمی چشمانِ مادر را میهمانِ حرکتت کردی
مهم این است که دیروز دوباره معجزه بودنت اثبات شد.... دستت را کسی دیگر از آن دورها بگرفت و پا به پا بُرد و می برد....
مهم این است که دوباره مطمئن شدم وقتی خدایم حواسش به همه ی این اتفاق ها هست هیچ گاه رهایم نخواهد کرد
پسرک، تمامِ حواسِ درب و داغان و لبْ پَرِ این روزهایم را سوق داده ام به سویِ روندِ منظمی که طی می کنی
درست مثل بسیاری از بچه های دیگر .....
می آموزم بُزرگ شدنت ...آموخته هایت خیلی خیلی بیشتر از آن که به دستِ زمینی من بند باشد از آسمان ها به سرانجام می رسد
دلشوره هایم را به باد می دهم .... تو را و همه ی فرزندانِ خوبِ سرزمینم را به یگانگی و قدرتش می سپارم و دل می دهم به لحظه هایی که برایم می سازی
مُدام و همیشه شکر گویِ کَرم بی انتهای خدایِ لحظه هایم می مانم ....
هنوزم تو شب هام اگه ماه و دارم تو این ماه دادی به من یادگاری
قول می دهم قدر یادگاریت را بدانم و آسمانم را به یُمنش روشن نگاه دارم
دیرتر نوشت : تمام ِ سعیم را می کنم از پسرکِ ایستاده ، عکسی بگذارم همین جا... کنارِ مهربانی شما