امیر رضا بر روی سینه می روند...
1- شرکت در اردوهای تدارکاتی که امیرک برای خودشان برگزارکردند بالاخره در آخرین روز از 5 ماهگی پاسخ داد، راستش تمریناتشان خیلی هم جدی نبود ، گاهی که خیلی پر حصله بودند، در حقیقت ممارستی نمی کردند این آقا ، اما نهایتا دیروز با تسلط و سرعت به روی سینه چرخیدند ، نه تعجب کردند نه گریه ، خیلی سریع دستانشان را از زیر سینه بیرن آوردند و اندکی هم خزیدند و انگار که همه ی مراحل کاری را کشف کرده باشند شروع به تکرارش کردند، آخرین بار امروز صبح وقتی مطابق روال بعد از تعویض پوشکشان رفتیم تا برگردیم ، بر روی سینه روی سرامیک بودند ، الی مامان لطفا بیشتر مواظب باشید....آقاهه مبارکتون باش این موفقیت
2- حال چشمان بابایی خوب نیست این روزها ، اولین بار است که غصه هایش اینقدر در چشمانش موج می زند ، پیشتر ها می توانست مخفی کندآنها ، پشت مردانگیش, پشت صبوریش, پشت ایمانش به خدا ، مردانگیش که بیشتر شده ، ایمانش به خدا هم که رو به رشد است ، ببین چه کرده اند که صبر مرد صبور قصه هایم را کم کرده اند ... ناخواسته مهربان ترم با او و صبور تر با همه ی این دغدغه ها و کارها ، خدایا مددی مثل همیشه
3- بوی اداره روز به روز شدیدتر می شود ، و دل و دستم ناشکیب تر ، چه بد !!!!!!! من عاشق کار و فعالیت نه به خاطر امیرک به خاطر جو سنگین حاکم و نوع کار این همه فراری شده ام از آن همه دوست داشتنی هایم ...
4- بعضی ها خیلی که باشند ، تو هم خیلی به نوع بودنشان کمک کنی نهایتا می شوند 5 تا 6 تا ، خیلی کمند ، زیاد هم نمی شوند ، تازه بعضی وقت ها کم تر هم می شوند، اما بعضی ها همین طور زیادند زیادتر هم می شوند خیلی هم کم بشوند می شوند 100 تا 101، هر چقدر هم تو بخواهی و بکوشی کمترشان کنی بیشتر می شوند ، دوباره خاله الهه ی بابا دیشب تماس گرفتند، بعد از ان همه دینی که از پرستاری بابا در آن روزهای سخت بر دوشم نهاده برای بار خیلی ام !!!اصرار که امیرک لااقل تا قبل از عید پیش من بماند که خیلی جابجا نشود که سرما نخورد که زمستان نبیند ...