امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 2 روز سن داره

اِليــــــــــــما

و اینک شروع تلخ دلشوره ای نمناک

1391/8/27 9:40
نویسنده : اِليــــما
434 بازدید
اشتراک گذاری

و اینک شروع تلخ دلشوره ای نمناک

کمر مرخصی زایمان که می شکند و کفه ی گذشته آن سنگین تر از مانده ی آن که می شود به یک باره شاهد رخ دادن چندین اتفاقی :

امیر این همه به این زودی بزرگ شده است و تو لذت همه ی دقایقش را به کمال نبرده ای، بیش از سه ماه از امیر داشتنت از مادرانگیت می گذرد ، همه ی لحظه هایت با او رقم خورده و هیچ جایی بی حضورش نبوده ای اما انگار همه ی این ها کافی نبوده و حتی یک جرعه از طعم نابش را به لذت نچشیده ای

از این که به زحمت بگذری که اصلا گذشتنی نیست ، میرسی به طعم این دلشوره ی نمناک و غم آلودی که از این به بعدش را چه خواهی کرد

بازگشت اجتناب ناپذیر به کاری که روزی روزگاری همه ی زندگیت بود و اینک مخل آرامش با امیر بودنت

جستجو به دنبال پرستاری که مهربان تر از تو باشد تا شاید در لابلای اشک و دلشوره هایت بتوانی امیر همه ی لحظایت را برای ساعاتی به دستانش ببخشی ،جستجویی که بی فایده می نماید و تو می مانی به رنجی که این همه مدت مادران شاغل می بردند و تو می دیدی و نمی فهمیدی

اندک اندک و متاسفانه به آن نتیجه ای می رسم که سالها کوشیدم تا در ذهنم شکل نگیرد پا نگیرد و باور نکنم که شغل زن کار زن دغدغه زن بیش از هر چیز دیگر تربیت و پرورش آن نهالی است که از وجودش رخ کرده و جوانه زده

اما چه می توان کرد آن زمانی که به اجبار فرزند این عصر آهنی شده ای و بعد از بلعیدن همه ی حس های خوبی که هدیه خداست اینک باید لذت هم آغوشی امیری را از سر به در کنی که دقایقی تکرار ناپذیر به تو خواهند بخشید

کاش این دایه مهربانتر از مادر را می یافتم، و تنها اندکی از این فکر درهم برهم و نامرتبم را سامان می دادم

سالهای دورتر وقتی همکار خانمم که افتخارش، داشتن اصالتی مردانه (جدی، خشک و اندکی نا مهربان بود ) با آمدن پسرکی از جنس بهار از این رو به آنرو شد ، تا حدودی به مزایای جانبی معجزه پی بردم ...اما اینک وقتی با گوشت و خون و وجودم معجزه ی خودم را پرورش می دهم به وضوح الی مامانی بسیار متفاوت تر از همیشه در نظرم رخ می کند همان چیزی که همکارانم به زودی شاهد آن خواهند بود

کار بابا دلدل تغییر کرد ، دعایم و دعای امیرم بدرقه اولین روز از ما بقی زندگیش و شغلش که از سر گرفته است

برای تغییر کارم به رییس آن روزهایم که از همان روزها تا این نزدیکی ها و حتی امروز پشت گرمی دلچسبی بوده است ، پیغامی روانه کرده ام ، شاید به مدد خدا و لطف او محل کارم برسد به نزدیکی های خانه ی امیر و من هم آغوش شوم با طعم ناب آغوشش

امیر خواب است ، خواب صبحگاهی بعد از شنیدن زیارت عاشورای روزهای دهه اول محرم...این اولین محرم با امیر بودن است سال قبل برای داشتن این روزها دستانم به آسمان بلند و لطف بیکران خدایم بود ،

امیر این روزهایم استجابت دعاهای سال قبل من است ، شب تاسوعا ....

آفتاب روزهای پاییزی چهره اش را راه راه کرده، هر روز صبح که بر میخیزم انگار امیری دیگر است تازه می شود، تازه ی تازه آنقدر که برایم همه ی حس ها و حرکاتش تازگی دارد و بکر می نماید

لحظه های طولانی به انگشتان دست و پایش ،‌کرک های بور روییده بر بازوانش، موهایی تازه ای که سرش را سبز کرده ،‌پشت لبش که بور می زند، مژه های تازه روییده اش و.... خوب و با دقت نگاه می کنم ، معجزه است دیگر و شاید برای من تکرار ناپذیر باشد

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

سمیه جون
28 آبان 91 7:59
سخت دلم برایت تنگ خواهد شد...و جای خالیت را احساس خواهم کرد مخصوصا بعد از این انتظار که شاید به سر نرسد...ولی برایت آرزو می کنم و دعا می کنم هرچه در دل داری و برایت خیر است از خدای مهربان و نزدیکمان بگیری...برای من هم دعا کن...
سمیه جون
28 آبان 91 8:03
دلم برای امیر هم تنگ شده است....منتظر فرصتی هستم تا با فراغ بال به دیدنتان بیایم برای بابا عادل هم دعا می کنم که همچون گذشته شاد باشد و در مسیر کمک به انسانها گام بردارد در هر کجایی که هست.
مامان ثنا و ثمین
28 آبان 91 23:07
نگرانیهایت را به خوبی درک میکنم.ولی به نظر من ،راه دیگری نیز هست.راهی که من در پیش گرفتم.بعد از اینکه تصمیم به بچه دار شدن گرفتم شغلم و کارم را رها کردم تا با فراغ خاطر بزرگ شدن بچه هایم را نظاره کنم.


با تمام عشقی که به امیر دارم و تا حالا حتی نسبت به خودم هم تجربش نکرده بودم اما به خاطر خود امیر نمی تونم از نظر مالی هم به اون درآمد بسیار نیاز داریم ممنونم دوست خوبم
زهراسادات مامان زکریا
30 آبان 91 14:44
سلام عزیزم
برای مهد گذاشتنش خیلی زوده
اصلا به صلاح نیست
اگه بتونی بذاریش پیش مادر بزرگ یا کسی که وقت داشته باشه و آشنا باشه خیلی بهتره
مهد به بچه های کوچک خوب رسیدگی نمیکنه
چون خوابشون خیلی حساسه و درکی از موقعیت اطرافشون ندارن و نمی تونن خوب ارتباط برقرار کنن و ممکنه ترس توی وجوشون نهادینه بشه
من مادرشوهرم رو راضی کردم آوردمش خونه خودمون الان 2 ماهه پیش ماست
ولی خوبی که داره اینه که خیلی به زکریا محبت میکنه و از تنهایی هم دراومده خودش هم راضیه
اگه میتونستی 6 ماه دیگه مرخضی میگرفتی خیلی عالی میشد.
----------------------------------
امیدوارم خداخودش کمکت کنه بهترین راه رو انتخاب کنی


راستش مامان بابادلدل فرهنگیه و سرکار میره، مامان خودم شهرستانه ولی دور دوم کارشو بعد بازنشستگی شروع کرده تازه بابا رو چی کارکنه؟؟؟خیلی فکرم مشغول این قضیه است ، امکان نرفتن سر کارو هم برا 6 ماهه دیگه ندارم ، ممنون که همفکری کردید خدا جیگرتو برات صالح و سالم نگاه بدارد مامانی