امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

اِليــــــــــــما

هزار رنگ پاییزی همــــــــــــــــــــــــــــدان

1391/8/10 18:41
نویسنده : اِليــــما
374 بازدید
اشتراک گذاری

پر شده ام امروز از عطر امیر فندقی که شمیم بهشت دارد، میلاد امام هادی است نیک بود امروز برایم

در این وانفسای بی پولی و بی حقوقی ، دینی که از روزهای کار کردن با امیر فندق حتی تا روز قبل از به دنیا آمدنش بر گردن اکبر خان  رییسم بود ادا شد، نه آنقدر که تعهد کرده بود و من برایش وقت گذاشته بودم 

گواهینامه های سالهای دور آموزش نهایتا چاپ و آماده برای امضا است دقیقا از دولت هفتم تــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــتا دولت نهم ، چه راه درازی است و چه اصراری داشت این دولت که تمکین نکند از تعهدات آن دولت

از جایی که به گمانم از محل کار فعلیم بسیار بهتر است و حداقل آنکه اینقدر س ی ا س ی  نیست، دعوت به کار داشتم رزومه ام را ارسال کردم شاید باید کوچید ، کوچی که مدتی است در فکر آنم

بابا دلدل و خاله بلک در راهند... تا ساوه رسیده اند تا برسند دل من نیم سوز شده است

با بابا جون و مادر بزرگ رفتیم دور دور ؛ دلم برای غروب های پاییز همدان تنگ بود ؛ جای دل دلی خالی هوا بارانی نبود اما خش خش باران و هزار رنگ سرد پاییز دو نفره اش کرده بود ... باید یاد بگیرم همه چیز سه نفره را همه چیز با امیر فندقم را

سرعت تکنولوژی امروز بهتر از روزهای پیش بود ، پست های امروزم گواهم

خوبم خوبم این روزها

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

سمیه جون
14 آبان 91 8:21
از خوب بودن شما خوبم....منتظر شنیدن خبر خوب عروس شدن بلک هستم...پس کی به روز می کنی؟؟؟اصلاً فکر نمی کردم اینقدر شوهر ذلیل باشی...آخه من چی بگم به تو ؟؟؟سرکارخانوم مستقل همه فن حریف
سمیه جون
14 آبان 91 8:23
دلم واستون خیلی تنگ شده...خیلی...چند دقیقه پیش مسئول دفتر گرامی اومده بود اتاق، عکس امیررضا رو توی وبلاگ بهش نشون دادم...خیلی ذوق کرد و خواست آدرس وبلاگ را برداره که نذاشتم...خدا رو شکر که نذاشتم آخه این چه پستی است که گذاشته ای مادر؟؟؟نمی گی قابل پیگیرد قانونی است؟؟؟کدوم وعده محقق شده آخه؟؟؟؟
سمیه جون
14 آبان 91 8:26
اینم واست بگم که کلی سر به سر پرستو گذاشتم ازون سر کاری هایی که خودش ما رو قبلترها می گذاشت....شاکی شد نتونست تحمل کنه.... اینقدر طبیعی نقش بازی کردم که از تعجب چشماش گرد شده بود. وقتایی که اداره خیلی شاده و وقتایی که پر از درده بیشتر از همیشه یادت می کنم...
سمیه جون
14 آبان 91 8:30
دلیل اینکه می خوای بری برام روشنه و اگه منم جای شما بودم حتماً همین کار رو می کردم.ولی اینجا بدون حضور شما واقعاً شخت میگذره...یه فکری واسه تنهایی من بکن...وقت کم می یارم واسه کارهام...عذاب وجدان می گیرم واسه کارایی که وظیفه ام است ولی انجام نمیدم چون وقت ندارم....دعا کن که توانم افزن شود...
سمیه جون
14 آبان 91 8:33
یه سوال فلسفی...مادر پدر شما 1 پسر داشته و شما یه عمو دارید؟؟ پس پدر شما، پسر مادرش نیست؟؟؟
سمیه جون
14 آبان 91 15:15
عیدتون مبارک....روی امیرگل را ببوسید
honar
16 آبان 91 7:31
salam koja be salamaty?barobandil bastin....?