كاش يكي به جز من! مقصر بود ...
ميهمانداري با بچّه سخت است، نــــــــــــه! ميهمانداري با بچّه آن هم از نوعِ نوپايش خيلي سخت است، اينكه يكي هيچ دركي از وضعيت و شرايط و اينهمه درهمي اوضاع نداشته باشد و وسطِ آن همه ماجرا و كارهايِ به هم پيچيده پلنگصورتي محبوبِ درازش را كشان كشان از اتاقش بكشاند تــــــــــــــــــا آشپزخانه و رهايش كند كنارِ بساطِ عجيب و غريبِ مامان! و خيلي جدّي معرفيش كند : مـــــ ا مــــ ان "پـــــَ " ! سختترش هم ميكند.
و خيلي سختتر ميشود وقتي كار را يكدستي بگيري، مطمئن باشي كه كارِ زيادي ندارد و حتّي اگر آقايِ خوب از صبح تا ظهرِ پنجشنبه سرِ كار باشد، به راحتي ميتواني از عهدهيِ ميهماني شب بربيايي و همهچيز تحتِكنترلت باشد
و خُب! نبود، معلوم است كه اصلاً كارِسادهاي نبود...................... هرچند خدا را شكر به خير گذشت و خوب هم گذشت
ميانِ آنهمه " نه و لطفاً دست نزن و اين برايِ خوردن نيست و مامان جان داغه و اگه تكونش بدي حتما ميريزه و كِي گازو خاموش كردي و اين دوتا نبايد قاطي ميشدند و الان ميام بهت مام ميدم و بوراني و كه با دست نميخورند و واِي واي اون و از كجا آوردي"، با تمامِ وجود حس كردم چقدر آشپزي را دوست دارم، اينكه يكي يكي معجزههايِ قشنگِ خدا را كنارِهم قرار دهم و طعم و رنگِ جديد توليد كنم، اينكه با تركيبِ موادِ تقريباً يكسان مزههايِ مختلف كشف كنم، ظاهرشان را تزيينِ كنم و كمكم آماده شدنشان را نگاه كنم ... همه را خيلي دوست داشتم
طراوتِ سبزيها؛ رنگ و جنسِ متفاوتِ پوستهاي ِ ميوهها، قطرههايِباقيماندهيِ آب روي ِ گونه هايشان، رنگِ خيلي متفاوت ِ زردچوبه و زعفران و انقلابي كه در غذا ميكنند .... خيلي بيشتر از كار كردنِ در اداره، پشتِ ميز نشستن و شاخصتوليد كردن و آنها را اندازه گرفتن، خيلي بيشتر از دفاع موفقِ نتيجهيِ كار حتي وقتي جزء به جزءِ آن از رويِ حساب و كتاب حاصل شده باشد برايم جذابيت دارد؛ خيلي خوب ميشد اگر آدمها بر اساس علايق و ظرفيـت ها و توانمنديهايشان درس ميخواندند؛ كار مي كردند و اموراتشان را مي گذراندند...
كاش يكي به جز من! مقصر بود ...