امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 7 روز سن داره

اِليــــــــــــما

درگیری های شبانه

1392/4/4 13:05
نویسنده : اِليــــما
449 بازدید
اشتراک گذاری

 متاسفم که می گویم ...درسِ مادرانگیِ من به جاهایِ خیلی سختش رسیده ...

 عاقبتِ  رابطه ی دوست داشتنی من و پسرک دارد به جاهایِ باریک می کشد

به جایی که فکرش را هم نمی کردم

صبرم کم شده است ... اندازه ی تحملم کاهشِ چشم گیری داشته است ...

 فکرش را هم نمی کردم که یک فندقِ نازنینِ یازده ماهْ تمام ، اینطور شب و روزم را ریز ریز به هم بدوزد

حتی اگر دورانِ سنگین و هنْ هنْ کنانِ بارداری را هم بِبُرم و جدا کنم از دورانِ مادرانگیم ....

۱۱ ماهِ تمام است که یک ساعتِ مستمر چشم هایم را نبسته ام  نخوابیده ام

بله می دانم

بی بهانه که قرار نشده بهشت خوش خوشان، برود زیر ِ پای ِ مادران

مامان شدن سخت است .... با کلی قیافه حق به جانب

اصلا هم  فکر نکرده ام که  خودم همین جوری و بی زحمت بزرگ شده ام

بچه  داری که عروسک بازی نیست

بچه است دیگر .... مدارا می خواهد ....

من مانده ام و شب های بیدار باش ... روزهای پر کار اداره ای .... کارهای خانه ای که بی ملاحظه در حال زاد ولدند

تابستانی که روز به روز گرم تر و داغ تر می شود  ... مخاطبانی که نمی فهمم چرا ؟ اما هر روز سوء تفاهمات بیشتری بینمان رخ می زند .....

درگیری من و فندق شب ها زیاد است ... خیلی که لطیف باشند و لطف کنند به درماندگی الیما، ۴۵ دقیقه می خوابند ... راس ساعتشان بیدار می شوند و دوباره کلی زمان می برد تا برسند به خواب ..... می نشینند ... تصمیم می گیرند چند دقیقه ای با دَ و  اَ و قِ و حرف هایی که بلدند سخن رانی کنند ... و بعد چهار دست و پا و حرکت می کنند

یه وقت هایی با می نشینیم و در تاریکی ،‌بلند بلند گریه می کنیم

آ ی ی ی ی ی ی  ی روزگاری که مبادا می شدی اگر تنها یک بار در شب با صدای دزدگیر ماشین همسایه بیدار می شدم ...

 آی ی ی ی ی ی ی  بعد از ظهر های کشدار تابستان ... باد کولر ... هندوانه ی خنک .... ساعت های متوالی فیلم دیدن ، کتاب خواندن ، وب گردی کردن

من همین جایم ... کنارِ همه ی خاطره هایت ....

بعدا نوشت :

- اصلا این  ها را نوشتیم که مادران کلاس بالاتر بیایند و کلی به خاطر کم صبریم نصیحتم کنند

- به جان خودم تمرین می کنم صبرم را ذخیره کنم .. اما بیخوابی خیلی عذاب آور است

- همه کار کردیم برای تنظیم خوابشان ... از شام پُر و پیمان تا خسته کردنشان .. جواب نمی دهد دکتر فرمودند چند شبی ، با کلی گریه به خواب روند حل می شود .. نمی دانم مشکل خوابش یا دلِ مادرش

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (19)

مامان مریم
4 تیر 92 14:19
کلاس بالا نیستم نصیحتتم نمی کنم...درکت میکنم..سخته خوب حق داری

خیلی ی ی ی ی ی متشمر و ممنونم
کلاست
................................ون که لالاتر از ماست
درساتون هم کلی جلوتره
راهنمایی می کردید ممنونم می شدیم خانم گل
جواب و مشترک با امیر فندق گذاشتیم ...
دوست مجازی ات!
4 تیر 92 18:44
سلام بر دوست جان!
تاتی ما هم دقیقا همینطوری بودن اما یه 2 ماهی میشه بهتر شده یعنی 2ساعت یکبار بیدار میشه ولی بعضی شبها مثل قبل هر نیم ساعت یکبار بیدار میشه و فقط با شیر خوردن میخوابه.دلیلشو هنوز کشف نکردیم یکی میگه از گرسنگیه(یک پزشک) یکی دیگه میگه از دندوناشه(یک پزشک دیگر) یکی میگه مال پرخوریه یکی دیگه هم میگه از بس لوسه(خودم)

به همین دلیله که جدا خوابوندنش واسم صرف نداره!

دیگه اینکه از تجربیات دیگه م اینه که تخم مرغ شب بخوره بد میخوابه.

دیگه اینکه لزوم مادرانگی این شب بیداری ها نیست الکی به خودت دلداری ندهچون همه ی بچه ها اینجوری نیستن(همینه که آدمو داغون میکنه طرف بچه ش ساعت 11شب میخوابه 10 صبح بیدار میشه!)

دیگه اینکه با اینچنین بچه هایی مسافرت دسته جمعی که چندنفر تو یک اتاق می خوابن تقریبا غیر ممکنه چون باعث میشه از استرس شب بیداریهاش و اذیت شدن بقیه داغون بشی که به خوشیش نمی ارزه

خلاصه اینکه تجربه واسه گفتن زیاده....


يه لحظه فكر كردم يه روزي يه وقتي يه جايي خودم اينارو نوشتم...
تاتي شما ديگه چرا دوستم آخه!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
ممنونم
سفر و خيلي خوب گفتي
ویدا
5 تیر 92 0:31
انگار یازده ماهگیِ آرام رو مرور کردم اینجا، من هم یه شب هایی گریه می کردم، ولی می دونی آرام تا اواخرِ دو سالگی همینطوری بی خواب بود هیچ ترفندی هم جواب نداد.
یه نیروی کمکی لازم داری که یه شب بدونِ فندق بخوابی و انرژیتو بدست بیاری.


چي بگم م م م م
خدا خودش كمك كنه
الی مامی آراد
5 تیر 92 10:05
قربونت برم حرف دل من رو زدی دلم لک زده برای یه خواب راحت اما بچه ها هر روز تغییر میکنن آراد هم یه موقعی خیلی موقع خواب اذیت میکرد خدا رو شکر الان یه کوچولو بهتر شده فکر میکنم این روند خوابمون حالا حالا ها درست نشه


آي گريه گريه گريه
الي مامانيم هر دو
تحمل م يكنيم
يعني اندكي صبر سحر نزديك است؟؟؟؟؟؟؟؟
سمیه جون
5 تیر 92 12:43
من که اصلا نمی تونم بی خوابی رو برای چند لحظه تحمل کنم...شده رسیدم خونه...ناهار نخورده بودم و گرسنه بودم ولی خوابیدم بعد بیدار شدم ناهار خوردم...لذتی که در خواب هست در خیلی چیزها نیست...نمی دانم در مادر شدن چنین لذتی هست یا نه؟؟؟؟


مامان نشدي نمي دوني ديگه دكتر جونم م م م م
لالا لالايي لالا لالايي سميه لالايي
سمیه جون
5 تیر 92 12:44
از وقتی گفته ای که سرت این همه شلوغه، قدر تمام لحظات اوقات فراغتم را می دانم شدید...


آفرين دكتر
اما هر چي فكر كردم نفهميدم اوقات فراغتت كجاستۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀۀ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءءء::::::::::::::::أأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأأ××××××××××××××××××
زهرا - گل بهشتي من
5 تیر 92 13:02
واقعا ياد خوابهاي يه سره تا صبح 9-10 ساعته به خير. ياد خوابهاي دو سه ساعته بعدازظهر تابستونا بخير!!!!!!
من هم كم و بيش با اين مشكل درگيرم. البته فاصله بيداري هاي من تو شب حدود يه ساعته و چون زود هم مي خوابه زياد اذيت نميشم. ولي از اينكه طول روز بچه خواب نداره و وقتي از سر كار ميرسم خونه به جاي استراحت بايد باهاش سر و كله بزنم از پا ميندازدم.


بله بله
قصه ي مامان هاست
يادش به خير
مامان امیرحسین و کوثر جونی
5 تیر 92 15:36
اووووه... واقعا درکتون می کنم. آخ کی بشه که چندین ساعت بخوابم.


آخه بدون نی نی ها هم خوابمون نمی بره که ...........
دوست مجازی ات!
5 تیر 92 17:22
جدی بود جمله اولت؟
کلی فسففر سوزوندم تا اینا به ذهنم رسید!


خیلی جدی بود د د
خیلی ممنونم
سلامت باشید با گلاب بانو
سیده خانم دوست داشتنی
من الان چیزی و لو دادم؟؟؟؟؟؟؟؟
الهام مامان علیرضا
6 تیر 92 16:05
کم کم بهتر میشه عزیزم
البته شاید بهتره بگم مدل اذیت شدنت عوض میشه ولی یه سال دیگه مثل الانِ علیرضای من میشه و تا حدودی با خودش بازی می کنه.
اینکه سر کار هم میری خیلی سخت تره
موفق باشی دوستم


باه عوض میشه
فرق می کنه
اما با اینا خستگیمون و در می کنیم بانو و و
شکر
الهام مامان علیرضا
6 تیر 92 16:08
در ضمن علیرضا تو مسابقه نی نی وبلاگ شرکت کرده
ممنون میشم بیای وبم و بهش رای بدی
کافیه شماره 179 رو به 20008080200 اس ام اس کنی.
ممنون


چشم مامانش ش ش ش
حنانه
7 تیر 92 21:13
از سکوتم بترس وقتی که ساکت می شوم؛

لابد تمام درد دل هایم را برده ام پیش خدا ...!
دوست خوبم وبلاگتان نوعی آمادگی برای من است،وشما الگویی برای روزهای نه چندان دور مادر شدنم ،امیدواری بدهید لطفا.بوس


چشم چشم چشم
ما غر غر هامون کمه ها
کلی چیزهای خوب و دلگرم کننده هم داریم ااااااااااااااا
چشم
مامان روشا
8 تیر 92 9:47
همه مادر ها درد مشترکی دارند...

درد مشترک و لذت بخش مادر بودن منم زیاد از این درگیری ها دارم

از کمبود خواب گرفته تا کتاب های تلنبار شده نخوانده تا کارهای انجام نشده و تا.....


و تاااااااااااااااااااااااااا
انگار همیشه یکی بود یکی نبود د د
چند تا بود چند تا نبود...................
مامان طاها
8 تیر 92 16:47
سلام دوست خوبم.
طاهای من هم سن امیر رضا شماست با یک روز اختلاف. خوابش هم زیاد مشکل داره البته تا وقتی تنها تو خونه هستم منظمه. 10 شب تا 7 صبح میخوابه با چند وعده شیر و دو تا دو ساعت خواب روزانه که همه اینا رو خودم تنظیم کردم. ولی امان وقتی برم شهر مامانم اینا. دیگه خوابی در کار نیست و یا خوابهای سبک چند دقیقه.
چیزی که من به ذهنم میرسه اینه که پسر گلت شاید فهمیده صبح ها شما میری و نیستی و به همین خاطر شبها نمیخوابه که بیشتر شما رو داشته باشه.
اینم برا گل پسرتون


سلام م م م م
خدا دردونه رو حفظ كنه انشالله
سلامت باشند
قصه ي بچه هاست ديگه
شايد هم ... نمي دونم
مامان ارمان
8 تیر 92 22:53
آخ گفتی دوستم آخخخخخخخخخخخ

خدایا شکرت

منم دلم یه شب خواب می خواد، دلم یه وعده غذای گرم خونگی اونم با آرامش، بدون استرس و بدون شنیدن غرغرهای جوجه می خواد

خدایا شکرت، شکرت، شکرت

چقدر بیرون میرفتیم. چقدر کله پاچه بار میداشتیم.

چه جالب
من هم اين روزها ياد اون همه ايام فراغت افتادم
كلا
استاد
قدر ناشناسي
لحظه هاييم سيما

مریم مامان بهار
9 تیر 92 0:58
سلام الیماااااااااااااااااا
چون میدونم گیجی من برایت قابل درک است پس صادقانه میگم
چند وقته همش میام وبلاگت و توی پست عیدانه میآید از راه گیر میکنم منظورم اینه که فقط اون پستت رو میبینم و هی با خودم میگم پس این دختر چرا اپ نمیکنه
امروز که دستم خورد به کلید رفرش فهمیدم کلا سر کار بودم
وای که چقدر پست نخونده دارم خدا کنه بهار خانم بذاره بخونمت

حرفای این پستت حرف دل خیلی از ماماناس
من میفهممت و مطمئنم که حرفات نه ناشکریه نه غصه نه غرغر نه نق نق نه اینکه بخوای برگردی به قبل و نه اینکه اصلا بریدی از اوضاع الانت
من میفهمم که که اینا که نوشتی حس خستگیته که هم دوستش داری و هم در مقابلش کم اوردی و مطمئنم تنها مسکنت دستای گرم همسرته که گرم دستاتو میگیره و میگه عزیزم من کنارتم
عزیزم اینا یه دورس که میگذره
و............
و مطمئنم انقدر قوی هستی که پیروز عبور میکنی از این دوره


تسبیح بگو خیلی ارومت میکنه
تسبیحات حضرت زهرا


سلام عليكم
اي بابا جان
خوب هستيد بانو و و
همه چيز تحت كنترله
ممنون كه پيگير من هستيد و ما رو مي خونيد
راست مي گي ... من شاكرم خيلي همش ممنون خدا هستم براي همه ي چيزهايي كه ارزوني كرده
ممنون كه اين قدر خوب منو مي خونيد
ارادت
مامان ارمان
9 تیر 92 9:24
چقدر خووب و زیبا نوشته بود این مریم خانوووم مامان بهار

چقدر خوب که ادم ها درک کنن که اینها غر غر نیست


اره
چوم مامانه خودش
چون مي دونه با همه ي اين احوالات ما مفتخريم كه مادريم و شاكر و شاكر و شاكر
مامان سارینا
10 تیر 92 9:57
عزیزم سلام میخواستم بگم این سختیها این مشقتها اونقدر دلم رو نازک کرده تا وقتی اسم مادر یا مطلبی در مورد مادر به گوشم میخوره لبام میلرزه و اشکم جاری میشه دختر من 3.5 ساله شده و الان خیلی خوبه با نگاه کردن بهش و گوش کردن حرفاش همه سختیها از وجودم بیرون میره.


نوش ش ش ش جونتون باشه
شادي هاتون ادامه دار
شازده امیر و رها بانو
10 تیر 92 18:15
سلاام الیما جان خوبی انشاالله؟ آراد جان خوبه من دیشب وبتو دیدم و تا حدودی خوندم نوشتها عالین خیلی خوب احساساتتو مینویسی من اصلا نمیدونم چی باید گفت در برابر احساسات شما البته این ممکنه برای هر مادری پیش بیاد عزیزم مایل به تبادل لینک هستی؟


سلام بانو و
ممنونم از لطف شما