درگیری های شبانه
متاسفم که می گویم ...درسِ مادرانگیِ من به جاهایِ خیلی سختش رسیده ...
عاقبتِ رابطه ی دوست داشتنی من و پسرک دارد به جاهایِ باریک می کشد
به جایی که فکرش را هم نمی کردم
صبرم کم شده است ... اندازه ی تحملم کاهشِ چشم گیری داشته است ...
فکرش را هم نمی کردم که یک فندقِ نازنینِ یازده ماهْ تمام ، اینطور شب و روزم را ریز ریز به هم بدوزد
حتی اگر دورانِ سنگین و هنْ هنْ کنانِ بارداری را هم بِبُرم و جدا کنم از دورانِ مادرانگیم ....
۱۱ ماهِ تمام است که یک ساعتِ مستمر چشم هایم را نبسته ام نخوابیده ام
بله می دانم
بی بهانه که قرار نشده بهشت خوش خوشان، برود زیر ِ پای ِ مادران
مامان شدن سخت است .... با کلی قیافه حق به جانب
اصلا هم فکر نکرده ام که خودم همین جوری و بی زحمت بزرگ شده ام
بچه داری که عروسک بازی نیست
بچه است دیگر .... مدارا می خواهد ....
من مانده ام و شب های بیدار باش ... روزهای پر کار اداره ای .... کارهای خانه ای که بی ملاحظه در حال زاد ولدند
تابستانی که روز به روز گرم تر و داغ تر می شود ... مخاطبانی که نمی فهمم چرا ؟ اما هر روز سوء تفاهمات بیشتری بینمان رخ می زند .....
درگیری من و فندق شب ها زیاد است ... خیلی که لطیف باشند و لطف کنند به درماندگی الیما، ۴۵ دقیقه می خوابند ... راس ساعتشان بیدار می شوند و دوباره کلی زمان می برد تا برسند به خواب ..... می نشینند ... تصمیم می گیرند چند دقیقه ای با دَ و اَ و قِ و حرف هایی که بلدند سخن رانی کنند ... و بعد چهار دست و پا و حرکت می کنند
یه وقت هایی با می نشینیم و در تاریکی ،بلند بلند گریه می کنیم
آ ی ی ی ی ی ی ی روزگاری که مبادا می شدی اگر تنها یک بار در شب با صدای دزدگیر ماشین همسایه بیدار می شدم ...
آی ی ی ی ی ی ی بعد از ظهر های کشدار تابستان ... باد کولر ... هندوانه ی خنک .... ساعت های متوالی فیلم دیدن ، کتاب خواندن ، وب گردی کردن
من همین جایم ... کنارِ همه ی خاطره هایت ....
بعدا نوشت :
- اصلا این ها را نوشتیم که مادران کلاس بالاتر بیایند و کلی به خاطر کم صبریم نصیحتم کنند
- به جان خودم تمرین می کنم صبرم را ذخیره کنم .. اما بیخوابی خیلی عذاب آور است
- همه کار کردیم برای تنظیم خوابشان ... از شام پُر و پیمان تا خسته کردنشان .. جواب نمی دهد دکتر فرمودند چند شبی ، با کلی گریه به خواب روند حل می شود .. نمی دانم مشکل خوابش یا دلِ مادرش