لاهیجان دیروز - لاهیجان امروز
لاهیجان، تیر ماه سال یک هزار و سیصد و هفتاد و نه
دختری در روزهای آخر زندگی دانشجویی در مقطع کارشناسی - کامپیوتر ، نرم افزار - میهمان چهاردیواری پُر از خاطره ی خونه ی مامان بزرگه .... که هزار تا قصه داشت و دارد
مسیر یک ساعته و هر روزه از لاهیجان به خونه مامان بزرگ ... که اصلا به خاطر بودنش بابا مُجاب شد، دخترش دانشجوی شهر دیگری شود...
هوای شرجی تیر ماه گیلان .. رفت و آمد با مینی بوس ... همسفر همکلاسی های هم شهری و گاهی هم مرغ و خروس های بین راهی ... بی کولر ... و فقط شاید برخی اوقات با موسیقی دیم دام آقای راننده که مسیر کشدار داغ را کم تر کند
سبزی مزارع نشاء شده ی برنج ، زیباترین سبزی آسمان و زمین ِ خالق را به تصویر میکشد ... دَم تُندِ هوا دایمی است .... باران ردِ پای ِ لطف ِ خداست و مظهر بخشایشش ... و همه چیز با همه ی سختی لطیف و دوست داشتنی
دخترک پُر است از برنامه های ریز و درشت برای آینده ...درس ...کار... زندگی تمام وقت اجتماعی ... تب تند بحث های سیاسی.. برو و بیا .......می رود زیر و زبر شود ... زیر و زبر کند دنیای اطرافش را ...
فکر می کند خواستن توانستن است
لاهیجان، تیر ماه سال یک هزار و سیصد و نود و دو
مامانی با معجزه ی ۱۱ ماهه اش، آمده است که با عزیزی از خاطراتِ شیرین خونه ی مادربزرگِ خداحافظی کند ... شاهدِ نبودن یک ساله ی یکی دیگر از خاطره سازهایش باشد... آمده است پا ب پای اهالی خانه روزهای درد را گریه کند
دیگر به زیر و زبر کردن دنیا فکر هم نمی کند ... خودش که کمی فقط کمی بهتر شود ... تربیت پسرک بهتر می شود ... موجود خوبی که باشد ، خود به خود تمام دنیایش زیر و زبر می شود ...دنیای خودش دنیای پسرک
شرجی هوا بی داد می کند .. حتی در ماشین کولر دار ... سبزی سبزه ها با همه ی تازگیشان ، توانِ بازی با چشم هایِ خسته اش را ندارند .. به عمد چشمش را می بندد به سبزیشان که مبادا تازگیشان خیسش کنند
پسرک را دریا نبرده بر می گرداند
می داند خواستن همیشه توانستن نیست ......