این جا زمین است
پسر ِ گل مادر ...
لطفا یادت بماند، سرزمینِ سردِ زمین همیشه آبستن رخدادهایی است که از نگاهمان دور است و خیلی وقت ها با مغز ِ کوچک و مادی ما قابل تحلیل و تحمل نیست
یادت بماند، دنیای دَنی پُر است از پیمانه هایی که جایی آن سویِ آسمان ها ، پُر می شوند و وقتی به دستمان می رسند که تنها نام قسمت بر تنشان اندازه می شود و ما مجبور به مداراییم
امیرم ...
دور ِ گردون، بی تبعیت از ما و دستان و اراده ی ما، همان گونه که دورترها رقم می خورد، می چرخد و ما به ناچار ، می چرخیم با چرخشی که خیلی وقت ها بر وفق مرادمان نیست
این جا زمین است پسر نازنینم ، مدرسه ای شبانه روزی، با قوانین و مقرراتی سخت و گاهی هم زنگ تفریحی که آن هم در چارچوبی مشخص و انضباطی تعیین شده می گذرد
زنگ این مدرسه بی گاه می خورد دلبندم ، درست وقتی که دلْ داده ای به دلبری ها و بازی های این چرخ و فلک...
در مسیر آموزشت، خیلی ها می آیند و خیلی ها می روند ، همان وقتی که باید باشند... باید بمانند... و تو تازه خو گرفته ای به بودنشان، محتاجی به حضورشان ...که دوست داری زمان درس خواندنت، زمان زنگِ تفریحت با مهربانی آنها بگذرد...
جانِ مادر .... یادت می ماند از تمام آنچه داری از سلامتی و زمان و تقوا و تعهد ، درست! به موقع! و تمام و کمال ! استفاده کنی؟؟
یادت می ماند که دل کوچکت خیلی گره نخورد به نعمت هایی که در عین شیرینی و زیبایی ، زود گذر و رفتنی هستند؟؟یادت می ماند دلِ کوچکت را نبندی به آنچه یستنی نیست ؟؟
یادت می ماند،بیاموزی بی تکیه بر شانه های مسافرین زمین خوب زندگی کردن را بیاموزی؟؟؟
سخت است می دانم ... کاش بتوانی
کاش بشود ....