اولین فرشته که موتور هم زیر پایش هست
شبها پسرک که به خواب می رود تازه ماجراهای من و قصه های هزار قهرمانم رخ می نماید، دیشب میهمانان شبانگاهی هم که راهی شدند و خانه بازگشت به فرم قبل از آمدنشان تقریبا پاسی از شب بود ، امیرک آقاوار شیر خوردند و چشمانشان را در تارکی بر روی نگاهم بستند، تازه پررنگ تر شد، وز وز گوش و ذوق ذوق چشم و بنگ بنگ سر و خس خس سینه...مادری که از پسرش سرما را گرفت...
با آن همه قهرمان ریز و درشت توی سرم و این همه صداها که از همه جای بدنم که بلند شده بود، اندک خواب باقیمانده هم فرار را به قرار ترجیح داد و رفت، شاید به سراغ همسری...خرو پوفش خیلی زودتر از همیشه بلند شد
دوباره به صف شدند چالش های بزرگ و کوچک ...لیست کارهایی مانده و چه کنم و چگونه کنم و با چه اولویت و کیفیتی به انجام برسانمهای من ...بنگ بنگ سر که اوج گرفت ؛ کلافگی هم بیشتر شد...
فکر کردم آخر این چه کاری است ؟؟؟؟من در کار بندگی خودم مانده ام چه اصراری است در کار خدایی او مداخله کردن؟؟؟؟اصلا یکسری کارها مال خودش است،مسئولیت دارد در قبالش و همین فرق بزرگ بندگی من و خدایی او !!!
پهلو به پهلو شدم ، انگار شانه هایم را هم اندکی بالاتر بردم و یک لحظه تمام بار و خستگی شانه هایم را رها کردم به آنکه همیشه پشتم بوده و هزاران بار هم ثابت کرده و باز من اصرار دارم خودم را قهرمان قصه هایم معرفی کنم...یادم هم هست که گفتم بفرمایید ، لطفا به کار خداییتان با کیفیت و سرعت همیشگی، برسید. ..این سنگ ریزه ها ، مشکلات این روزهای من است که برایم سخت است سروسامان دادنشان... ، من پسرک را دارم و زندگی قشنگی که تو برایم رقم زده ای ...با اجازه می روم تا به بندگیم برسم هر چند یکی در میان و نصفه و نیمه و درب و داغان
همه ی این ها را هم می خواهم ، جسارتا با عجله هم می خواهم ، انجام که شد ..قربان لطف دایمتان، بدهید اولین فرشته که مسافر زمین است و موتور هم زیر پایش هست...بلکه سریع تر هم برسد...
تمام که شد، فکرم چقدر جا داشت برای مهربانی برای صبوری برای برنامه ریزی بندگی کردن برای مدارا کردن با آدم ها
علایم سرما خوردگی هم کمرنگ تر شده بود
خوابم هم گرفت ....
کسی چه می داند شاید ... اولین فرشته موتور سوار مسافر زمین که قرار است کارهای واگذارشده ام را پس از انجام به دستم برساند ، آرمانی است که قرار است همین پنج شنبه از بطن مادرش به آغوشش برسد ...
خدا جونم منتظرم