امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

اِليــــــــــــما

بیست و پنج تمام

1393/7/16 19:12
نویسنده : اِليــــما
619 بازدید
اشتراک گذاری

دخترکِ سی و دوروزه ی مهمانِ دایی را که دادند بغلم، انگار هیچ وقت بچه ای به این اندازه را در آغوش نداشته ام، مثل روزهای اوّل تولدت یک کمی عرق کردم، ضربانِ قلبم بالا رفت و تمامِ حواسم جمع شد که ماهی کوچولو از بینِ انگشتانم لیز نخورد

بعد که تنها شدم، لا بلایِ کارِ اداره که با من به مسافرت آمده بود و بینابینِ  تایپِ سندی که قول داده بودم قبل از عیدِ قربان برایِ رییسم بفرستم، نشستم و فکرهایم را طبقه زدم و از طبقه ها برج ساختم ....

بچه داری هم مثلِ زبان خیلی فرّار است، خیلی لحظه ها را به زور به خاطر می آورذم و البته از آن طرف هم خیلی از وقایع بی فراخوانم، جلویِ چشمانم رژه می رفتند، در آخرین طبقاتِ ساختِ بُرجم، محکم و قاطع به این نتیجه رسیدم که همه اش به یک طرف، همه ی این بیست و پنج ماه و اندی با احتساب عطرِ بی بازگشتِ پشت ِ گوشَت و آن لجظه های تولید صداهایِ عجیب و غریب و اولین لبخند ها و چهار دست و پا رفتن ها، همه اش به یک طرف؛ این دورانِ تازه به حرف آمدن( البته از نوعی واقعی و از کلمه به جمله رسیدن) به یک طرف دیگر

هر روزِ مادرانگی یک روایتِ بِکر و تازه است، تجربه نشده و خب البته که بی بازگشت، این روزهایی که انگار بلاخره تصمیمت کبری شده است و اراده کرده ای این همه کلمه را نمی دانم از کجا یک دفعه به زبان بیاوری، شاخک هایِ روییده بر رویِ سر مامان دیدن دارد؛ همان کلماتی که شاید فقط مامان ها مفهوم و معادلشان را بلدند و می فهمند

حقش نبود این همه از دو سالگی بترسم؛ از روزهایی که کم کم مستقل می شوی، کارهایت را خودت انجام می دهی، به سبکِ خودت ، با نتیجه ای که به چشمت موفقیت است، حتی وقتی کفش هایت لنگه به لنگه باشند و ماست را با چنگال بخوری و همزمان تلویزیون و کامپیوتر و همه ی چراغ ها را خاموش کنی و "دیدی تاریک شد" را جشن بگیری

حتی اگر یک کتاب ِ وارونه را با جدیت و تا انتها برایم بخوانی و در عوضِ ترک پوشک خودت، مجبورم کنی پلنگ صورتی ناچار!! را هم قبلِ از خواب پوشک بگیرم

حقش نبود برچسب ِ "غیر قابلِ مذاکره " را قبلِ از آمدنِ این روزها به تو و مقتضایِ سنت بزنم؛ از خرابکاری هایِ معمول و در چارچوبت که بگذرم برایِ باقی موارد به شدت اهلِ گفتگو و بسته ی پیشنهادی و گزینه هایِ رویِ میزی ( و البته نه باج می پذیری نه تهدید کارساز است و نه از اولویت هایت دست برمیداری)

خلاصه اینکه هوایِ بیست و پنج ماهگی خوب است، همه چیز گل و بابل است و خواب شب ها در حالِ بازگشتند و مسافرت ها آسان تر شده است و گاهی می شود از زیرِ آب بیرون آمد و نفسی گرفت و تجهیز شد و دوباره مادرانگی کرد، حتی اگر روزها کوتاه شده باشد و سرما خوردگی پشتِ بینی همه ی آدم ها خانه کرده باشد و بویِ شلغم و لیمو شیرین زیاده از حد بیاید

پسندها (1)

نظرات (0)