امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

اِليــــــــــــما

دو سال و هشت ماهگی

1394/2/13 7:57
نویسنده : اِليــــما
956 بازدید
اشتراک گذاری

این ثانیه ها و دقایق مادرانه که تجربه می شوند، افزون بر همه ی دلشوره های معمول، یک اوج هراس هم دارند!!!! 

تمام شدنشان!!!!

تمام می شوند ....  

مدام یکی در گوشت می گوید:

این لحظه ها لحظه های شیرینی است و تمام می شوند و تو می مانی و حسرتی بی درمان، راهِ رفته ای که باز گشت ندارد 

اما همه اش الکی است، 

اصلاً جای ِ نگرانی ندارد

به جانِ خودم!!!! که خالق اردی بهشت اینقدر حواسش به همه چیز بوده که جایِ هیچ نگرانی باقی نگذاشته است!! هیچ جای نگرانی!!! 

وقتی به تک تک این واژه ها ایمان دارم نمی فهمم چرا همیشه جایِ آغوش امنش در دلهره های ِ مادام زندگی می کنم  ؟

این پسرک پسرک پسرکم ..... 

کلماتِ عجیب و غریب را از نمی دانم کجایش در می آورد و شوووووت می کند در بهت و ناباوریم... تند تند و بی مکث هم معنی ها را با درک تفاوت و هوشمندانه   از بَر می خواند و من می مانم این دردانه کی و کجا به این جا رسید؟

دو سال و هشت ماهگی وقتی بیفتد وسط اردی بهشتی که خودِ خودِ بهشت است، جان می دهد برای دوباره پارک رفتن ها را از سر گرفتن...  

سنگ جمع کردن ... در چاله های کوچک آب ریختن، به عموی باغبان سلام دادن، اصرار  خریدن شیر برای گربه، مغازه رفتن سلام دادن درخواست کردن پول دادن، دستور غذا دادن و فهمیدن این غذا با مورد درخواستی متفاوت است و ...

کاش هوا اندکی دیرتر گرم شود و بیشتر ببارد و ببارد و ببارد

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان زهره
13 اردیبهشت 94 8:18
سلام . ماشالله چه پسر نازی دارید. چه دست به قلمی. فوق العاده نوشتید.واقعا هم کاش هوای دیرتر گرم شود.اگر دوست داشتید به وبلاگ نازنین زهرای منم سر بزنید و اگر با تبادل لینک موافقید حتما خبرم بدید . مشتاقانه منتظرتونم.
اِليــــما
پاسخ
سلام و ممنونم خدا جگر گوشه رو حفظ کنه
مارشا
13 اردیبهشت 94 9:33
سلام الیمای نازنین بی اجازه ات تکه ای از نوشته های ناب و تازه ات را برداشتم و کپی کردم در وبلاگ دخترم تنها اسمی از تو بردم که بگویم این زیبای بی نقص مال من نیست و نخواستم محدود خوانندگان وبلاگ بی دردسر و زحمت جستجو پیدایت کنند من هنوز این اخلاق بد را دارم که آنچه را خودم یافته ام یا به دست آورده ام فقط میخواهم مال خودم باشد و بس ...توهم و وبلاگ زیبایت فعلا جز مایملک من شده ای شریک نمی خواهم .... راستش در این روزهای پریشانی و سردرگمی که انگار تمامی ندارد خواندن لحظه هایت عجب حال خوبی دارد دل من سخت این قطره های اشک را می خواهد وقتی هر بار پنجره جدیدی از زندگیت را باز می کنم و می خوانم که دردها و دغدغه ها ودلشوره ها و دلنگرانی ها و شادیها و ....چقدر مشترکند چقدر از جنس همند یک شکلند هر چند گاهی اندازه ضلعهایشا ن مساوی نباشد مرا ، مارا تو می سرایی ، من می خوانمت و پر از حسی میشوم که محتاجش هستم می خوانمت شاید عاقبت پیدا کنم خودم را سالهاست گمش کرده ام آخر ...همین شده که این روزهایم فقط کاسه چکنم دستم گرفته ام و غرق شده ام در این دریای پر از ترس و نگرانی طولانی شد ... فقط خواستم برایت بوسه ای بفرستم تا برای لحظه های خوبی که به من داده ای تشکر کرده باشم سایه ات بر سر زندگانیت مستدام
اِليــــما
پاسخ
موفق باشی دوستم