فقط همين...
اوّل نوشت : به بهانهيِ موضوعِ انشاء اين هفته است؛ براي پيشگري از اتفاقِ ناخواستهيِ شنبهيِ قبل
آبيِ كاموا را با كلي وسواس به اميد آنكه رنگش بر زلالِ چشمانش بنشيند و زنگارش زنگِ قشنگِ نگاهش شود؛ انتخاب كردم.
كاموا را دور انگشتِ اشارهيِ دستِ راستم ميپيچم و كلاهِ دخترك را اندازهي دورِ سر همين روزهايش سر مياندازم و فكرهايِ نيمهكارهام را درست از همانجايي كه رهايشان كردهبودم؛ از سر ميگيرم.
به سايههايِ شعلهيِ بخاري كه لرزان بر خوابِ معصومانهيِ صورتش مينشيند و برميخيزد، خيره ميشوم
اين دخترك سه سالهيِ سفيد و طلايي همهي دار و ندار و سهم من از دستانِ خسيس و بخيلِ دنياست.كه به زور؛ همْ روزيم شده و همْ بهانهي نفس كشيدنم در غربتِ تلخِ آدمها
حاصلِ يك عشقِ نيمهكاره، غرورِ به تباهي رفته، سكوت از سرِ اجبار و كوتاه آمدنهايِ بيچاره
دليلِ كوچِ اجباري و فرار از گذشتهاي كه خيلي جاهايش هم بد نبود و پُر بود از لذتهايِ ريز و درشتِ فراموش نشدني
رها كردن آدمهايي كه وسعتِ اندازهيِ آنها نوعِ رنگِ روزهايم را رقم ميزد
و حالا همين موجودِ كوچك شده خلاصهيِ همهيِ دلخوشيهايم، از تهِ دل خنديدن هايم، به آرامش رسيدنهايم
و راضيم ميكند به دوتايي زندگي كردن، دوتايي برنامهريختن، دوتايي بازي كردن
وقتي همهيِ خواستهات از دنيا خلاصه شود در همهي داشتهات در اين دنيا،
وقتي تمامِ هدفت از زندگي به بار نشاندنِ شكوفههايِ آرزوهايِ تنها يك نفر باشد؛
چه اهميتي دارد تصميمِ دنيا برايِ تمام شدن خودش و بلعيدن ما؟
اگر قرار بود تنها يك روز به آخرِ دنيايِ من باشد، هزار برهان موافق و مخالف رديف ميكردم كه 24 ساعت برايِ به پايانِ رسيدنِ دنيايِ يك مامان خيلي كم است،
يعني منصفانه نيست
اصلاً از غصّه به پايانِ مهلت تعيين شده نميرسد...
مخصوصاٌ اگر دختركِ سه ساله از همهيِ دنيا فقط يك مامان داشته باشد
اما حالا كه قرار است 24 ساعتِ ديگر دنيا برايِ همه به آخر برسد، و من و همه ي دنيايم كنار هميم ، در حريمِ امنِ گرمايِ اين سويِ پنجره...بگذار به آخر برسد
ميلههايِ بافتني را زمين ميگذارم و
تمام اين 24 ساعتِ باقيمانده را فقط و فقط از تهِ دل مادري مي كنم؛ درست مثل همهيِ اين سه سال
تنها برايِ به آغوش كشيدن و برداشتنِ آخرين بوسه از چالِ چانهاش زمان ميخواهم ... فقط همين