دایی محمد
در اوّلین سالگردِ دخترِ 30 ساله ی دایی محمّد، وقتی آن یکی دخترش گفت :
"کاش چند روزی مامان با من بیاد خونمون بلکه یه کمی فقط یه کمی حال و هواش عوض بشه"
دایی گفتند : " می دونید که من حرفی ندارم امّا مامان با شماها خیلی راحت نیست، حرفِ دلشو نمی زنه، تو خودش می ریزه... با من که هست ناراحتیش از بقیه ی مسایل رو هم سرِ من خالی می کنه ...یه کمی غُرغُر و یه کوچولو نِق نِق می کنه ، بعدش یه کمکی حالش بهتر می شه ... بهترِ همین جا باشه تا من دمِ دستش باشم"
هم دایی ، هم همه ی اطرافیان و حتّی من خوب می دونیم ، زن دایی اصلا خیلی اهلِ برون ریز نیست ... از اون زنهایی که خیلی به ندرت می شه از حرفشون ...از نگاهشون از حرکاتشون فهمید که الان زندگی رو کدوم روشِ و دورش از کدوم دورها ست ... اهلِ داد و بی داد و این حرف ها هم نیست
امّا دایی شاد بود و دلخوش به نقشی که در تسکینِ درد همسر دارد
مهم اندازه ی برون ریز زن دایی نیست
مهم اینه که دایی این همه مواظبِ حال و هوای روزهای بانو ست...
پسرک !
یادت می ماند بعضی وقت ها ، افزون بر همه ی وظایفی که داریم ..... باید حواسمان به نوعِ نقشمان هم باشد؟
یادت می ماندنقشمان با همه ی کمی و کوتاهی ، از کیفیت خوبی برخوردار باشد؟
جانِ مادر ...مّهم است گاهی باشیم فقط باشیم ... همین
برای اینکه یکی دو تا از کارهای ِ عزیزی را ، بی صدا به سامان برسانیم وقتی سرش خیلی شلوغ است
برای اینکه کارتِ تولدی بفرستیم برای نازنینی که بیش از همه چیز دلش نامه می خواهد آن هم از دستِ عمو پستچی مهربان
برای اینکه سهمِ ترشی سالانه دوستمان را فراموش نکنیم ...وقتی طعم ِ ترشی دست سازمان را دوست دارد
برایِ اینکه بدانیم سلیقه های ِ کوچکِ عزیزانِ بزرگمان چه چیزهایی است
برای اینکه لباس های خشک شده ی کسی را مطابقِ سلیقه اش تا کنیم و بگذاریم همان جاهایی که او می گذارد... در نبودش
برای ِ اینکه یک روز وقتی مامان مدرسه است ...آشپزخانه را آنطور که دلش می خواهد جمع و جور کنیم
برای اینکه میزِ کار همکارمان را بعد از یک مرخصی دو روزه ی او ...درست قبل از آمدنش .. مرتب کنیم ... درست همان طوری که او خودش این کار را می کند
و برای اینکه گوش شویم برای غرغر هایشان در روزهای بی حوصلگی
شانه برای ِ خستگی شانه هایشان
علّت شویم برای فریادی که از جایی دیگر سرچشمه دارد
سکوت شویم وقتی صِدا ست و دلش بی داد می خواهد
پسرک لطفا یادت بماند برای مهربانی باید هزار نقش بیاموزی ...... هزار راه بروی ...و هزار کار کوچک و بزرگ را تمرین کنی ..... مثل دایی
ديرترنوشت :
باز نشر اين پست در لينك زن