این روزهای تو
زلال چشمانت آن هنگامی که به بیکران های مبهم می نگری مست مستم می کند، با تو هرروز اندکی از روزمرگی ها و شتاب غیر قابل کنترل زندگی پیش از اینم می کاهد، و با وجود دلشوره ی همیشگی به علت حضورت چشم داشتم از زندگی و آدم های اطرافم رو به کاهش نهاده است
با شتابی که در تخیلم نمی گنجد در حال بزرگ شدنی و هرروز حتی برای من که تمام لحظاتمان مشترک است متفاوتی، هر لحظه و هر زمان و این تفاوت بسیار است بسیار
به گمانم، که نه!!!!!!!!!! به حقیقت مرا میشناسی با من حرف می زنی در چشمانم چشم می دوزی و اگر به سمتی بروم با چشمانت تعقیبم می کنی؛ علاقه بسیاری به آویزهای چراغ داری و می خواهی از آن بالای سقف به نزدیکت بیایند،بلند بلند می خندی، لبهایت را هنگامی که می خواهی آغوشی را میهمانم کنی بر عکس لبخند به زیبایی در صورتت مینگاری هر چند می گویم عزیزکم اینگونه ناز کردن متعلق به دختران است دوباره و همیشه تکرار می کنی
دستت را میخوری با صدا و همچنان پستانک را نــــــــــــــــه!!!!!!!!! قطعا فرق های بزرگی دارند که من نمی دانم
صبح ها حتما حتما ساعت ٥:٣٠ بیدار می شوی بعد از تعویض پوشک و خندیدن های باصدای فراوان خودت ، خودت را به خواب می رسانی
تمام لحظه هایم پر پر پر است از حضورت آغوشت امن ترین و آرام ترین جایی است که تا به روز تجربه کرده بودم
آری مـــــــــــــــــــــــــــن بهانه ی آغوشت را می گیریم سرت را بر شانه ام میگذاری برای خودت با تکان دادن سرت جای دلخواهت را فراهم می کنی دستت را دور گردنم حلقه می کنی و چشم می دوزی به جای جای خانه اگر بنشینم یا راه نروم با تکان پاهایت مرا وادار به راه رفتن می کنی
با فشردن لثه هایت به منبع تغذیه ات بی مهری می کنی شاید هم مهر میورزی اما ...
تختت و عروسک هایت را بسیار بسیار دوست داری ارتباط عجیبی با عروسک هایت برقرار می کنی
حمام که میروی هیچ صدایی هیچ صدایی از تو نمی شنویم ساکت ساکت هر چقدر که طول بکشد می مانی تصویرهایش را برایت به یادگار گرفته ایم ، حمام مامان جون در همدان
و بزرگ و بزرگ و بزرگ تر می شوی و من بیشتر و بیشتر و بیشتر دوستت خواهم داشت