فلانی خسته نباشی ....
امروز که درِ خانه باز شد و خنده ی چهار دندانه ی پسرک را هدیه کرد به خستگی یک روزِ اداره ای ...حال ِخانه خوب نبود
حالِ خانه گرفته بود و
گرفتگیش از خیلی جاها معلوم بود
دل ِماشین لباسشویی پرُ بود از انبوهِ لباس های ِنشُسته
شمع دانی هایِ بالکن تشنه ی سه روز بی آبی بودند و حسّی نداشتند برای وا کردن ِ غنچه هایشان
موهایِ پسرک تاخیرِ حمامش را مدام و ریتمیک تکرار می کرد
لباس هایِ اتو نشده کنار اتو لم داده بودند و مدد می خواستند
جای خالیِ ِ فرنی و پوره و سوپ فندق ِخانه در یخچال خود نمایی می کرد
خانه دلش جارو می خواست ، طی می خواست و یک گرد گیری اساسی
و تقریبا هیچ چیز سر جایش نبود
حتی پسرک که بی شلوار سرمای سنگ های کفِ خانه را این سر تا آن سر چهار دست و پا تجربه می کرد
فلانی خودش را می زد به بی حوصلگی ، به خستگی که شاید همه ی این ها بماند برای فردا ....
فلانی همّت کرد، رگِ غیرتش را گرفت و بلند شد
چند ساعتی را که هزینه کرد
حالِ خانه خوب شد ...خیلی خوب
لباس ها به ترتیت قد نشسته اند برای خشک شدن
ماشین لباس شویی دلش سبک سبک شده است
کشو های پسرک پُر شد از لباس های اتو کشیده
یخچال کلی خوردنی دارد برای نصفه روز بی مادر و بی شیر پسرک
موهایش عطر یواش شامپو بچه می دهد و هنوز غلیظ تر بوی خوشِ بچه!!!!!!
شمع دانی های بالکن انتظار سپیده ی فردا را می کشند برای گل کردن ِ غنچه هایشان
سماور چای دست چین لاهیجان دَم می کند
دو فنجان نشسته اند در سینی مسی کوچک روی میز ِ دستمال کشیده
سجاده ی فلانی باز است و با نگاه پسرش شکر گذاری می کند
حالِ خانه که خوب باشد
حال پسرهای خانه هم خوب است
هم حال پسر خودِ خودِ فلانی
هم حالِ آن یکی پسر ِ بزرگ ترخانه
راستی
فلانی خسته نباشی ....