امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 3 روز سن داره

اِليــــــــــــما

مادرانگی همیشه منطقی نیست

1391/5/31 12:29
نویسنده : اِليــــما
549 بازدید
اشتراک گذاری

می نویسم تا یادم بماند

می نویسم تا فراموش نکنم

می نویسم تا تازه مامان ها بخوانند

می نویسم تا بعدها از دل آشوبه های مادرت با خبر باشی

از دیروز حسی به من می گفت (وای بر من و این حسم ) که نکند چشمانت نبینند مادر شاید مقصر گوش های بیش از حد تیزت باشند و حس بالای لامسه ات

بسیار با خودم کلنجار رفتم

ترسیدم به بابا عادل منتقل کنم و ............

امروز صبح

چراغ قوه به یک دست و در آغوشم امیر بیدار را به حمام بردم .در را که ببندی هیچ نور دیگری نیست

چراغ ها خاموش و نور را تابوندم تو چشمت

به شدت چشماتو بستی و تمام صورتت شد تعجب

نمی دانم از چه؟؟

از حرکت مادر؟ تاریکی حمام؟ و یا نور چراغ مرا ببخش امیرم

الان مطمین شدم دلبندم

راستی موسیقی زیاد دوست داری نازنینم . در آغوشم موسیقی گوش می کنی و عمیق می خوابی من هم وبلاگت را به روز می کنم

ایشالله زنده باشی   همیشه خنده باشی   تو اسمون آبی مثل پرنده باشی

عزیز من گل من تولدت مبارک .

پسر گلم فردا وقت دکتر نریمان داریم چه زود 26 روزه شدی آقا

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (2)

خاله نانان
31 مرداد 91 14:09
سمیه جون
1 شهریور 91 9:28
خوب بچه بیچاره یعنی وقت این رو داشته که از کار تو تعجب کنه؟؟؟؟؟والا منم بودم چشام رو سفت سفت می بستم که هیچ یه حال اساسی هم به شما می دادم مامان جون...شما هم قبل از اینکه امیررضا به سنی برسه که بتونه این پست رو بخونه، از اینجا برش دار چون دارای پیگرد قانونیه!!!!آخه مادرجون واسه چشای بچه این کار ضرر داره هاهاها مواظب باش کارایی که می کنی به اون آسیب نرسونه..دوستت دارم مخصوصاً حس مادرانگی تو...طبیعی بود نگرانیت فکر کنم ولی کارت منطقی نبود مامان الی

خوب نبود دیکه خاله عصری از در خونه رفتیم بیرون همچین چشماشو به خاطر نور خورشید بست که از روش آزمایشم پشیمونم کردم اینارو می نویسم تا فردا مامان کوچولوها تکرار نکنن دیگه . منم خیلی دوست دارم و خیلی دلتنگتم خاله دکتر