امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه سن داره

اِليــــــــــــما

با اجازه امیرم برای آرین می نویسم .....

1391/5/31 0:12
نویسنده : اِليــــما
465 بازدید
اشتراک گذاری

با اجازه امیر مادر مینویسم برای مسافری دیگر

برای آرین عزیزم  که اینروزها مادر را پیامبر کرده و معجزه ی تازه ای از سوی خدا شده است،

نازنین خاله ، در راهی؛ خواهی آمد آنسوتر هایی که نه خیلی دور است و نه خیلی دیر

 خواهی آمد ازآن سوی همه ی مهربانی ها تا انتهای آغوش مادرت که دلتنگ تو و به بر کشیدن توست

می آیی که همه کسش شوی همه ی تنهایی آغوشش را با شوق و اضطراب و لذت و دغدغه مملو نمایی تا بداند بدون تو چقدر کم بوده و با تو چه اندازه زیاد می شود

این روزها رنج بارداری به او اجازه ی درک اندازه ی لذت  داشتن تو را نمی دهد فقط منتظر است با شوقی غریب که تجربه اش را ندارد

اما من می دانم و آهسته در گوشت زمزمه می کنم دلبندم

پر است از حس حضورت فقط جنسش را نمی شناسد

خاله و امیر رضا هم منتظریم ، منتظر رسیدنت به بر کشیدنت و به زمزمه نشستن با تو از لحظه های همنشینی با خدا و فرشته ها

بیا دلبند خاله

 زمین آنقدر ها هم که می گویند و به نظر می رسد بد نیست که اگر بود و خدا از آن ناامید شده بود برایمان آرین نمی فرستاد تا معجزه ی روزهای دورترمان شود

برای من

برای مامان نانان

و برای امیر خاله دعا کن

منتظرت هستیم تا به موقع؛  سالم و انشالله صالح به آغوشمان بیایی

مامان نانان و  خاله الی و امیر رضا دوستت داریم از حالا تا همیشه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

سمیه جون
31 مرداد 91 9:35
عجیب شده اید مامان الهام ....سخت عجیب شده اید...آنقدر افکارتان فراز و نشیب دارد که همراهی با شما را غیر ممکن می سازد...سخت است هندل کردنشان...خیلی از حرف هایتان را نمی فهمم...ساده تر بنویسید لطفاً...شما این روزها نیاز دارید به دیدن روی مهربان خدا...خدای ودود و دوست داشتنی و می دانم که همه اینها را می دانی...خیلی بهتر از من... زیرا که خیلی هایش را شما به من آموخته اید...


حق با تو ست !!!!!!!!!!!!!!!!!!! فقط اندکی دورتر گفتم در تضاد افکار مختلف در حال آسیبم
پیش بینی کرده بودم مادر ، الان هم در ستیز همه ی حس های متضادم
خودش کمکم می کند ایمان دارم
چه آنوقتی که زلفش را شانه بزنم چه آن گاهی که لا بگویم به همه چیز به جز او
ودود است بسیار
سمیه جون
31 مرداد 91 9:41
یادمه خیلی وقت پیش ها یه فیلمی دیدم که توش یه سیاه پوست به هر دری میزد تا در کارش موفق بشه و بتونه همسر و پسرش را حفظ کند ولی تلاش هاش همه بی نتیجه می موند..و هربار کارش سخت تر از قبل میشد....یه جمله ای داشت که من خیلی دوست داشتم که به پسرش می گفت: "حالا مرحله جدید و متفاوتی در زندگی من آغاز شده است که اقتضا میکند برای مثال کمتر بخوابم و بیشتر درس بخوانم و ..." - شرایطش خیلی سخت بود-این جمله به من این پیام رو می رسوند که این مرحله هم تمام شدنیه ولی باید خیلی توش خوب عمل کنم چون ممکنه دیگه چنین مرحله ای رو تجربه نکنم...(آخرش هم موفق شد توی کارش اگرچه همسرش قبل از موفقیت اون، اون رو ترک کرد...شاید صبرش کم بود ، نمی دونم) من هر وقت که در شرایط سختی قرار می گیرم این جمله رو با خودم میگم...خیلی به من امید می ده و کمکم می کنه بهترین باشم توی اون شرایط...یا علی


موافقم باهات سمیه جونم می دونی مشکل من از کجه نشات میگیره؟ یادم میره فراموش میکنم که هستم برای رفتن قرار موندن ندارم وقتی قراره رفت و نوع رفتن و وقتش رو کس دیگری تعیین می کند دلهره و دل آشوبه ها معنی نداره مومن و مسلم به زبانم سمیه . می گویم افوض امری الی الله می دونم الله بصیر بالعباد اما میخوام و تلاش می کنم اونطوری که اراده و میل منه خدا اموراتو انجام بده
زور می گم سمیه زیاد ، این روزها همش تو فکرت بودم دیدم حتی در مورد تو هم انگار من دارم برای خدا تعیین تکلیف می کنم و این خیلی خیلی بده
یا علیییییییییییییی دوست خوبم
امیر برات بوس داره
خاله نانان
31 مرداد 91 12:29
مرسی مامان الی که برای پسرم حرفای قشنگ قشنگ نوشتی چیزای خوب خووب گفتی چه خوبه که پسرم خاله ای مثل شما داره. مامانیش هنوز از چیزای خووب و حسای قشنگ تو گوش پسرش نگفته.
خاله نانان
31 مرداد 91 12:29
من همیشه با خوندن چیزایی که می نویسی اشک تو چشمش جمع میشه. بین همه حس های قشنگی که به تصویر می کشی یه غصه های بزرگ هست. غصه هایی که بی نهایت غصه دارم می کنه. بیا تنهایی هامون رو با قسمت کنیم.