امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

اِليــــــــــــما

یک تاشش

1393/10/6 7:42
نویسنده : اِليــــما
557 بازدید
اشتراک گذاری

1- مرغِ عشق هایی که همکارِ اداره یِ سابق! به امیررضا هدیه داده بودند بعد از هفت ماه منتظرِ چهارتا مسافرند، بانو رویِ تخم هایِ کوچکش نشسته و هیچ دغدغه ای ندارد به جز گرم نگه داشتنِ پوسته ی نازکِ مهمان هایش، اصلاً نگران تعرض و حمله یِ دشمن هم نیست؛ همه یِ اختیاراتش را با جا! تفویض کرده به مردِ خانه و مادرانگیش را مشق می کند، مردِ خانه گاهی برایش می خواند، دانه می برد و کلاً مواظب است خَم به ابرویِ خانواده نیاید.(برداشت و قضاوت آزاد است!!!!!!!!!!)

2- من کِش می آیم ، کارهایم بیشتر می شوند، من با خودم مراقبه ی صبر می کنم آدم هایِ اطرافم جسورتر می شوند، به هزار برنامه و همت و گفتگوهای تنهایی سکوت می کنم، فریاد آدم ها بلندتر و بلندتر می شود، انتظارم را از آدم ها به منهایِ 1500 درجه می رسانم و می گذارم فریز شوند، آدم ها دَبه هایِ تازه تازه می خرند و می آورند و می خواهند پُرش کنند ... و نهایتا چشمم را می بندم و  لبخند می زنم و با امیررضا روزهایم را طلایی می کنم (البته که چاره ی ِ دیگری ندارم!!!)

3- تویِ گوشی کلی دستورِ ساده و خوشمزه یِ غذا از این و آن و این سایت و آن وبلاگ جمع کرده ام برای شب هایِ چه کنم چه کنم، بعد همان شب ها دقیقا یادم  می رود که اصلاً گوشی هم دارم

4- یخچال و فریزر خانه با من شوخیشان گرفته، همیشه خیلی چیزها که باید باشند، یک وقتی که من نمی فهمم کی است تمام شده اند، می خریم، می شوریم، جا به جا می کنیم بعد دوباره نیست نداریم، کلاً خانه ها قرار نیست هیچ وقت به سامان برسند؟

5- میزبانِ بابا و مامان بودم و دوستِ بابا، بابا این همه راه را از همدان کوبیده  آمده با این یکی دوستش بروند فیروزکوه سراغِ آن یکی دوستش که دخترش در آستانه ی طلاق است و روزهایشان بدفُرم خاکستری است، رفته اند دورِهمی حال و هوایش را خوب کنند حتی اگر شده به اندازه ی ِ یک سرِ انگشت، برای منی که می دانم آمدنِ بابا به تهران تقریبا غیر ممکن است و خیلی خیلی سخت، این حرکت یک ایثار بزرگ ترجمه می شود، دلم از همان دوستی ها خواست!

6- به جز امیررضا من یک پسرِ کوچولوی دیگر هم دارم، یک پسر خیلی عزیز که یک وقتی هم سفره ی ِ امیررضا شد، همان وقت هایی که شیرِ مامانش کافی نبود و پسرکم زردیش پایین نمی آمد، شش ماهی از امیررضا کوچک تر است و من خیلی دوستش دارم، هم پسرم را هم مامانش را، این روزها یک کمی حالش خوب نیست؛ و حالِ من و حالِ مامانش؛ لطفاً برای سلامتی خیلی زودش دعا کنید(ممنونم)

پسندها (5)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (4)

ارمیتا
6 دی 93 8:31
سلام .. ارمیتا جشنواره نی نی وبلاگ شرکت کرده خوشحال میشیم اگه عدد 42را به شماره 1000891010 پیامک کنید
مامان پارسا
6 دی 93 9:37
خدا هر دو تا فرزندتون رو در پناه خودش حفظ کنه. امیررضاتون تقریبا هم سن پسر منه. یه خواهشی ازتون دارم پسرم پارسا بعد از یک غیبت نسبتا طولانی به نی نی وبلاگ برگشته و تو جشنواره عکس شرکت کرده، برای حمایت از اون لطفا عدد 81 رو به شماره 1000891010 پیامک کنید، پیشاپیش از لطفتون ممنونم.
❈ کوثر❈
11 دی 93 8:13
___♥♥♥ __♥♥_♥♥ _♥♥___♥♥ _♥♥___♥♥_________♥♥♥♥ _♥♥___♥♥_______♥♥___♥♥♥♥ _♥♥__♥♥_______♥___♥♥___♥♥ __♥♥__♥______♥__♥♥__♥♥♥__♥♥ ___♥♥__♥____♥__♥♥_____♥♥__♥ ____♥♥_♥♥__♥♥_♥♥________♥♥ ____♥♥___♥♥__♥♥ ___♥___________♥ __♥_____________♥ _♥_____♥___♥____♥ _♥___///___@__\\__♥ _♥___\\\______///__♥ ___♥______W____♥ _____♥♥_____♥♥ _______♥♥♥♥♥ سلام وب شماعالیه من وقتی عکس کودک شمارو میبینم فکر میکنم اجی وبرادر خودمه راستی به وب منم بیایید واگه موافق بودیید تبادل لینک هم بکنیم مرسی