مــــــاهِ نجيبِ من
همان يكي كه هميشه بايد باشد تا ريز ريز و به نوبت تذكرات زندگيم را سياهه كند و به گوشم برساند و بعد اهرم به دست بالاي سرم بماند و مجبورم كند تا براي انجامشان يك كمي خودم را به زحمت بيندازم، بالاخره آمد و نشست پشتِ لالهيِ گوشم و وادارم كرد تا دل بدهم به اين روزهايِ قشنگِ مرداد كه ميگذرند، اين روزهايي كه ذاتاً خاطرهاند و هيچ اسم ِ ديگري برايشان ندارم
برايِ منِ اسب حالا كه رسيدهام به ماه شيرنشانم كلي نشانه از زمين و آسمان ميبارد، كلي نشانه كه با هر كدامشان به تنهايي هم قادرم نوسازي را از نو آغاز كنم،
انگار زمين دلتنگيهايم را ريسه كرده و فرستاده به جايي كه دستِ باد براي پراكندنشان خيلي كوتاه باشد و زندگيم پشتِ امنيتِ نرمِ از خدا رسيده، مصون بماند از آويزهايِ تَنگ و تُرششان، پنجره را كه باز ميكنم از خاطر ميبرم ده روزِ اوّل ِ مرداد و تولدِ پسرك را پشتِ سر گذاشتهام، انگار يكي يك جايي كلي هوايِ خنك از ارديبهشتي كه گذشت ذخيره كرد باشد تا با دستِ وسيعِ باد برساند به روزهايِ مرداديِ يك اسبِ سرخوش
خوب كه فكر ميكنم هيچچيزي از هفتهيِ قبل و ده روزِ پيش تغيير نكرده، فقط منِ نشسته در درونم به خودش و نگاهش زحمتِ تغيير داده، زحمتِ يك تكانِ اساسي كه نتيجهاش شده رويش سبزههايِ ريزي كه توانِ سر زدن در يازده مرداد را هم درست مثل اواخر اسفند ماه داشتند و من ابهتشان را دستِكم گرفتهبودم،
آن يكي كه اين روزها در كنار ِ زورگويي هايِ مدامش خيلي خيلي به چشمم مهربان و دوست داشتني شده، شهدِ شيرينِ كِش داري را سرِ حوصله ريخته روي صبحها و ظهرها و عصرهاي مردادم و مرداد را با طعم شيرين اين شهد چشيدني كردهاست
حواسم را حواله ميكنم برايِ مردادِ در گذرم و به همان يكي قول مي دهم حتي اگر بيحواسم شود، هواي روزهاي مرداديم را داشته باشم و همه اش را خوب و سر حوصله زندگي كنم .....
پ ن: آهاي يكي كه بايد باشي، كه اين روزها برايم سنگ تمام گذاشتي و مرا نشاندي وسطِ ماه و سالم، ممنون كه تمام نعمتهايم را شب عيد كه مقارن شد با تولد پسرك يكي يكي برايم شمردي و شرمم را نزد خدايم بردي و نگاهِ مهربانش را برايم آوردي، آهاي تويي كه بايد باشي برايِ تكرارِ مكرر همين تكراريهايِ دوستداشتني لطفاً هميشه باش