امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه سن داره

اِليــــــــــــما

بستني خيلي شكلاتي با روكش شكلات تلخ ممنوع!

1393/2/27 8:54
نویسنده : اِليــــما
428 بازدید
اشتراک گذاری

نخ‌هايِ كلافِ زندگي بايد سفت و محكم چسبيده باشند به انگشتانت تا كنترل روزها و لحظه هايت در دستانت باشد و بتواني زندگي را مديريت كني، همين‌كه يكي دو روز تن بيمار شود يا روح احساس خستگي كند يا به دليلِ خوشي و ناخوشي - شادي و غم اين نخ‌ها چند روزي از انگشتانت جدا شوند، كُلي زمان مي‌برد تا سر رشته‌يِ امورت را پيدا كني، خانه خانه شود و آَشپزخانه و يخچال و كُمد و  خلاصه زندگي بر گردند همان‌جايي كه بودند،‌ برگشتنشان انرژي مي‌طلبد و حوصله‌يِ درست دَرمان....

 بالاخره جمعه ظهر با كلي تلاش و كوشش و سعي و صبوري و كَمَكي غُرغُر برگشتيم به جايِ ۱۲ روز پيشمان،‌ اوضاعِ خانه  رسيد به همان نقطه‌اي كه رهايش كرده بوديم و رفته بوديم برايِ بدرقه‌يِ مامان بزرگ ، ناهار كه خورديم باپسرك و آقايِ خوب راهي مسجد شديم برايِ تسلايِ دلِ دوستي كه در سوگِ مادر نشسته بود، مستعد بودم و مضاعف شد و عصر جمعه هم از راه رسيد و خلاصه دلم وَرَمي كرد اساسي.... پسرك خوابِ‌ظهرش را بعد از مسجد در ماشين شروع كرد، چشممان را رويِ قيمت بنزين بستيم و دوري زديم و بعد از كلي فكر و در نظر گرفتن گرمايِ هوا و خوابِ پسرك  از آقايِ‌خوب بستني خيلي شكلاتي با روكش شكلات تلخ خواستم ، تا شايدحالِ دلم و عصر جمعه را خوب كند

همين كه آقايِ خوب با بستني وارد شدند، پسرك نشسته بودند!!! انگار نه انگار تا ثانيه‌هايِ قبل خوابِ خواب  تشريف داشتند...

آقايِ‌خوب بستنيشان را برداشتند و رفتند آرد برايِ حلوا و سنگك برايِ شام بخرند؛ من ماندم و پسركي كه بيدار شدنش ماجرايي ساخت از بستني خوردنمان؛ آن وسط  درمانده نشسته بودم، بين يك چادر شكلاتي و يك روسري با حداقل ۴۵ درجه انحراف؛ يك پسرِ كاملاً توچ كه قُلُپ قُلُپ اشك مي‌ريخت و بستني مي‌خورد و  خودش را به من و صندلي‌هايِ ماشين مي‌ماليد يك تكه‌يِ بزرگِ بستني كه از چوبش جدا شده بود و دندان‌هايِ يخ زده‌‌ام  از عجله براي تُند تُند بستني خوردن و تمام شدنش...

آقايِ ميوه فروش هم‌زمان پيگيرِ كُشتي قهرمانانِ ديروزي بودند و   نمايشنامه ما را نگاه مي‌كردند و ريز ريز مي‌خنديدند...

آخرش فهميدم سِزايِ كسي كه از خوابِ بچّه سو استفاده كند و هوس‌هايِ‌ممنوعه داشته باشد و پيِ دلِ خودش بالا بيايد چيست....

بستني نخورده! دندانِ يخ كرده و يك ماشين لباس‌شويي لباس برايِ شستن

پسندها (4)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

گلاب
27 اردیبهشت 93 23:35
حالا چرا اشک می ریخت در حین بستنی خوردن؟!!!!!!!
اِليــــما
پاسخ
برای اینکه شریک داشت نمی خواست دستش از چوب بستنی جدا شه
الی
28 اردیبهشت 93 8:53
عزیییییییییییییییییییییییییییییییزم
اِليــــما
پاسخ
الي نازنين درووووووووود دوست خوبم
مامان ثمین
29 اردیبهشت 93 8:48
آخییییییی. خودمونیم، آدم دلش بیشتر برا امیررضا می سوزه ها!!!!! (به دل نگیری، ولی چه معنی داره مادر هوس بستنی کنه!!! اون هم وقتی بچه خوابه!!!) از طرف: مادری که حسرت به دل خوردن یک بستنی مانده!
اِليــــما
پاسخ
من 100 درصد و حتي بيشتر باشما موافقم جدي چه معني داره اون هم شكلاتي!!!!!!!!!!!