جهان كوچكِ من از تو زيباست
آخرین پیازِ باقيمانده از سالِ تمام شده، آرام آرام در حالِ طلايي شدن است، دو هفته مانده تا تكليفِ تيمِ اوّل ليگِ برتر مشخص شود به، خاطرِ حساسيت بازي ها و از شانسِ بهاري ما، هشت بازي همزمان رويِ آنتن رفته و مشغول پخش است،از تجميعِ تمامِحواسِ آقاي خوب برروي بازيهاي در حال نمايش، نهايت استفاده را كرده و برايِ خودم در آشپزخانه حكمراني ميكنم
مدّتهاست دلم ماكاروني با مرغ و قارچ و سُسِ سفيد ميخواست، با يك كمي پيازچه و جعفري، بهانهاش هم پسرك!
از سري عقايدِ غيرِ قابل تغيير آقايِخوب آن است كه، هر خوردني تنها بايد به شيوهيِ مرسومي كه ميشناسد (طبيعيِ طبيعي)پخته شود، مثلاً ماكاروني غذايي است شامل پياز و گوشت و رب و ماكاروني + ته ديگِ سيب زميني ، و همين و بس...
هر چيزي به غيرِ اين اسمش ماكاروني نيست يك غذاي من در آوردي است
من اينسمت، فيلههايِ مرغ را خلالي ميكنم و همزمان عبورِ ماشين ها را از رويِ اتوبان دورها نگاه ميكنم برايِ خودم به خاطرِ داشتن بهار شادم
آقايِ خوب آن سمت تخمهيِ مشكي!!!!!!( وقتي درخواستش را داشتند من هم كلي تعجب كردم، دقيقا نفهميدم چه شد كه اسمِ تخمه سياه شد تخمه مشكي) ميل ميفرمايند و همهيِ بازيها را پيگيري ميكنند
پسرك هم كلي با باباب! چانه ميزنند و يك دانه تخمهيِ پوست كنده تحويل ميگيرند و نصفش را ميخورند و بقيهاش را ميآورند براي من و دوبـــــــــــــــــــــــاره ميروند و كلي با باباب!چانه ميزنند و ميگويند برايِ مامان ميخواهند و در راهِ بازگشت نصفش را ميخورند و نيمش را به من ميرسانند و دوبـــــــــــــــــــــــاره و دوبـــــــــــــــــــــــاره...
و اين ميشود قصهي يك بعدازظهرِ بهاري