خانم
زنگِ تلفن قبل از ساعتِ هفت و نيم صبح در اداره يعني : "يك حادثهي غير منتظره"
خانم" كــ" بود، همكارِ كتاب خوان و كم حرفم كه سرپرستِ خانوار است و خانوادهاش خلاصه ميشود به تنها پسر شانزده سالهاش؛ حاصلِ ازدواجي كه آشناييش از دانشگاه شروع و با خيانتِ همسر وقتي پسرك دو ساله بود؛ تمام شد، بي دريافتِ هيچ حقي؛ مِهري، مَهري و حتّي نفقه اي در سالهاي سرپرستي از فرزند توسط مادر
همان همكاري كه اتفاقاً پدر هم ندارد و هنوز بعدِ اين همه سال با تنها خواهر و مادرش زندگي ميكند
از من خواست دو طبقهيِ بينمان را حذف كنم و كمي با هم حرف بزنيم
ليوانِ چايِ به دست با يك دنيا شورههايي كه در دلش بالا و پايين ميپريدند به استقبالم آمد
نگراني بزرگي رنگش را سفيد كرده بود و لكه هاي صورتش را پُررنگ تر
موضوع حولِ تنها محورِ زندگيش بود، پسرش!
نيازي به گفتن نيست كه همهي زندگي خانم " كــ" پسرك بود و هست و خواهد بود، بخشِ بيشترِ درآمدش، همهيِ حواسش، و حتّي سلايق مدفون شدهيِ خودش در اولويتهايِ بعضاً نا به جايِ پسرك
مادر بودن سخت است؛ پدر بودن سخت است؛ امّا همزمان مادر و پدر بودن خيلي خیلی سخت است؛ آدم را مجبور به شكستنِ خيلي از ملاحظات ميكند، اصول را برايِ جبرانِ نبودِ آن يكي كه بايد باشد و به هر دليلي نيست، لغو ميكند، آدم را در زمینه یِ تربيت قانون شكن ميكند
و خانم " كــ" مجبور بود به همهي ِ اين شكستنِ ملاحظات و لغوِ اصولِ معمول و قانونشكنيهارا
در جريانِ وسواسش برايِ انتخابِ مدرسهيِ پسرش بودم، كه غير انتفاعي نباشد، هم مدرسه ايها در طبقهيِ خيلي مرفه زندگي نكنند و در نظرش مدرسهاي مذهبي، علمي و فرهنگي حلّال مشكلاتش ميشد در شرايطِ موجود
شرايطِ مدرسه ارزيد كه هر روز پسر از شميرانات تا مركز شهر بيايد و برود
هزينهي روزانهي ِ آژانس كه زياد شد با همكاري مدير مدرسه وظيفهيِ رفت و آمد را سپردند به رانندهيِ سرويسي كه اتفاقاً نسبت فاميلي نزديك هم با مدير مدرسه دارند ؛ اين يعني معتمد مدير مدسه؛
طولانيش نكنم؛
بعد از مشكوك شدن ِ خانم " كــ" به بعضي از رفتار آقايِ راننده مبني بر اعتيادِ ايشان؛ امروز صبح پسرك با شيشهاي محتويِ موادي ناخوشايند واردِ خانه شده اند و با عجله تحويلِ مادر داده اند و رفتهاند مدرسه، مردِ كوچك و شانزده سالهيِ خانه معامله كردهاند با آقايِ راننده، يك شيشه نوشيدني الكل دار در ازايِ صد هزارتومان پولِ رايجِ مملكت
حالِ خانم " كــ" خوب نيست، چون اوّلين بار است كه اين شيشه را با اين نوع محتويات از نزديك ميبيند
حالِ خانم " كــ" خوب نيست؛ چون باورش نميشود پسرِشانرده ساله يِ چشم و گوش بستهاش پايِ چنين معاملهاي نشسته است
حالِ خانم " كــ" خوب نيست؛ در هضمِ سنگينيِ اتفاق افتاده، بينِ زمين و هوا معلّق مانده است
حالِ من هم خوب نيست؛ چون در ذهنم اين روايتها فقط در قصّهها اتفاق ميافتاد
حالِ من هم خوب نيست؛ چون فكر ميكردم اين قبيل رويدادها فقط در لايههايِ زيرين جامعه هستند؛ نه در روزِ روشن؛ نه در راه رفت و آمد به مدرسه، نه اين همه رو؛ در ملا عام، و اينهمه هم نزديك
تمامِ فكرم؛ حواسم مانده پيشِ خانم " كــ"، تمامِ تقصير ها را آويزانِ گردنِ خودش كرده و نشسته وسطِ معركهاي كه سهمِ خودش شايد كمتر از ساير عواملِ خارجي باشد.
قرار شد با يك مشاور مذهبي صحبت كنند و بعد تصميم بگيرند