امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

اِليــــــــــــما

خانم

1392/11/27 12:15
نویسنده : اِليــــما
406 بازدید
اشتراک گذاری

زنگِ تلفن قبل از ساعتِ هفت و نيم صبح در اداره يعني : "يك حادثه­ي غير منتظره"

خانم" كــ" بود، همكارِ كتاب خوان و كم حرفم كه سرپرستِ خانوار است و خانواده­اش خلاصه مي­شود به تنها پسر شانزده ساله­اش؛ حاصلِ ازدواجي كه آشناييش از دانشگاه شروع و با خيانتِ همسر وقتي پسرك دو ساله بود؛ تمام شد، بي دريافتِ هيچ حقي؛ مِهري، مَهري و حتّي نفقه اي در سالهاي سرپرستي از فرزند توسط مادر

همان همكاري كه اتفاقاً پدر هم ندارد و هنوز بعدِ اين همه سال با تنها خواهر و مادرش زندگي مي­كند

از من خواست دو طبقه­يِ بينمان را حذف كنم و كمي با هم حرف بزنيم

ليوانِ چايِ به دست با يك دنيا شوره­هايي كه در دلش بالا و پايين مي­پريدند به استقبالم آمد

نگراني بزرگي رنگش را سفيد كرده بود و لكه هاي صورتش را پُررنگ تر

موضوع حولِ تنها محورِ زندگيش بود، پسرش!

نيازي به گفتن نيست كه همه­ي زندگي خانم " كــ" پسرك بود و هست و خواهد بود، بخشِ بيشترِ درآمدش، همه­يِ حواسش، و حتّي سلايق مدفون شده­يِ خودش در اولويت­هايِ بعضاً نا به جايِ پسرك

مادر بودن سخت است؛ پدر بودن سخت است؛ امّا همزمان مادر و پدر بودن خيلي خیلی سخت است؛ آدم را مجبور به شكستنِ خيلي از ملاحظات مي­كند، اصول را برايِ جبرانِ نبودِ آن يكي كه بايد باشد و به هر دليلي نيست، لغو مي­كند، آدم را در زمینه یِ تربيت قانون شكن مي­كند

و خانم " كــ" مجبور بود به همه­ي ِ اين شكستنِ ملاحظات و لغوِ اصولِ معمول و قانون­شكني­هارا

در جريانِ وسواسش برايِ انتخابِ مدرسه­يِ پسرش بودم، كه غير انتفاعي نباشد، هم مدرسه اي­ها در طبقه­يِ خيلي مرفه زندگي نكنند و در نظرش ‌مدرسه­اي مذهبي، علمي و فرهنگي  حلّال مشكلاتش مي­شد در شرايطِ موجود

شرايطِ مدرسه ارزيد كه هر روز پسر از شميرانات تا مركز شهر بيايد و برود

هزينه­ي روزانه­ي ِ آژانس كه زياد شد با همكاري مدير مدرسه وظيفه­يِ رفت و آمد را سپردند به راننده­يِ سرويسي كه اتفاقاً نسبت فاميلي نزديك  هم با مدير مدرسه دارند ؛ اين يعني معتمد مدير مدسه؛

طولانيش نكنم؛  

بعد از مشكوك شدن ِ خانم " كــ" به بعضي از رفتار آقايِ راننده مبني بر اعتيادِ ايشان؛ امروز صبح پسرك  با شيشه­اي محتويِ موادي ناخوشايند واردِ خانه شده اند  و با عجله تحويلِ مادر داده اند و رفته­اند مدرسه، مردِ كوچك و شانزده ساله­يِ خانه معامله كرده­اند با آقايِ راننده، يك شيشه نوشيدني الكل دار در ازايِ صد هزارتومان پولِ رايجِ مملكت

حالِ خانم " كــ" خوب نيست، چون اوّلين بار است كه اين شيشه را با اين نوع محتويات از نزديك مي­بيند

حالِ خانم " كــ" خوب نيست؛ چون باورش نمي­شود پسرِ‌شانرده ساله يِ چشم و گوش بسته­اش پايِ چنين معامله­اي نشسته است

حالِ خانم " كــ" خوب نيست؛ در هضمِ سنگينيِ اتفاق افتاده،  بينِ زمين و هوا معلّق مانده است

حالِ  من هم خوب نيست؛ چون در ذهنم اين روايت­ها فقط در قصّه­ها  اتفاق مي­افتاد

حالِ  من هم خوب نيست؛ چون فكر مي­كردم اين قبيل رويدادها فقط در لايه­هايِ زيرين جامعه هستند؛ نه در روزِ روشن؛ نه در راه رفت و آمد به مدرسه، نه اين همه رو؛ در ملا عام، و اين­همه هم نزديك

تمامِ فكرم؛ حواسم مانده پيشِ خانم " كــ"، تمامِ تقصير ها را آويزانِ گردنِ  خودش كرده و نشسته وسطِ معركه­اي  كه سهمِ خودش شايد  كمتر از ساير عواملِ خارجي باشد.

قرار شد با يك مشاور مذهبي صحبت كنند و بعد تصميم بگيرند

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

فهيمه
25 بهمن 92 13:57
همين خوبه.مشورت با يك مشاور.ولي منظورتون رو از مشاور مذهبي نفهميدم.؟
اِليــــما
پاسخ
به نظر خانم "ك" اگه يه جايي بچه ها به اعتقادي درست گره بخورند ، اون عامل بازدارنده ي خوبي ميشه
مامان آرمان
3 اسفند 92 14:51
چه شرايط سختي واقعا بايد چي كار كرد؟؟؟
اِليــــما
پاسخ
نمي دونم دوست جانم