هجده ماه کارآموزی
نوبتِ واكسنِ هجدهماهگي پسرك با برنامهريزي انجام شده، همزمان شد با آزمايشِ كنترلِ خونش.هر سه از روزمرگي هر روزه مرخصي گرفتيم و هوا هم دل داد به دلدادگي ما و آسمانش را آبي كرد و آفتابش را روشن ، مطابقِ معمول جايِ پارك نبود؛ آقايِ خوب رفتند ماشين را يك جايِ خوب بگذارند و من بي چَك و چونه و اصرارِ هميشگي برايِ سه تايي رفتن! با پسرك رفتيم و پذيرش شديم و نوبت به دست نشستيم در صفِ نمونهبرداري، شعرخوانديم و بازي كرديم و جواب تلفن داديم و گاهي هم برايِ خالهها و عموهايي كه با ابرازِ احساسات ميگذشتند دست تكان داديم،
تصويرِ يك ماه و يك روزگي (ختنه) و اوّلين واكسن پسرك شفافِ شفاف از نظرم ميگذرد؛ چه بر سرِ خودم و آقايِ خوب و اطرافيانِ راه ِ دور و لابد پسرك آورده بودم .
صدايِ جيغِ و گريه و بي تابيش را از اتاق ميشنيدم و خودم را به دروغ پنهان ميكردم در حياطي كه فقط صدايِ پسرك در آن به گوش ميرسيد به اين بهانه كه من دلش را ندارم، نميتوانم درد كشيدنش را ببينم
يك لحظه هم فكر نكردم بچهيِ سي و يك روزه در اين دنيا هيچ كس را به اندازهي من نمي شناسد و هيچ آغوشي به اندازهي آغوشِ مادرانهيِ من، آرامش نمي كند.
و بعد پشيمان شدم از اين همه كم آوردن، كافي نبودن، مادرانگي نكردن و ضعيف عمل كردن
و بعدترش براي آرامشِ دلم، خودم را توجيه ميكردم كه اينها اشتباهات رايج مامان اوّلي هاست! كه البته نبود و خيلي از مامان اوّلي ها هم با سن پايينتر و تجربهي كمتر مقاوم ترو خود دار تر عمل كردهاند.
تا اينكه در يكي از وبلاگهايِ مادرانه خواندم، حتماً بچهها در اين لحظههايي كه برايِ اوّلين بار، درد... را تب را... سوزش را تجربه ميكنند، بيشتر از هر چيز ديگر به مادري شجاع و قوي نياز دارند؛ جملهي نويسندهي وبلاگ كوتاه و موثر و كافي بود براي اينكه از همان وقت همّت كرده و تمرين كنم پناهِ خوب و محكمي برايِ روز و روزگارش باشم.
حالا وقتي خانم نمونهگير اصرار هم ميكند كه اي كاش پدرش بود تا شانههايش را محكم بگيرد؛ محكم ميگويم مادرش هست و شانههايش را محكم ميگيرم و مُدام حضورم در كنارش را در گوشش زمزمه ميكنم.
واكسن هجده ماهگي به همان سختي واكسنهايِ قبل بود حتّي سختتر و دردناكتر؛
تب داشت، شب بيداري داشت، ناز خريدن و ناز كشيدن داشت
امّا روزهايِ مادرانه و مشقِ مادرانگي از رويِ دست ديگران به من آموخت كه
محكم باشم
كه كارِ سخت را سختتر نكنم
مديرِ خوبي برايِ اتفاقهايِ اجتناب ناپذير باشم
سرش را با مادرانه گرم كنم تا دردش كمتر شود
زندگي را تعطيل نكنم
با حفظِ اولويت حواسم به اطرافيان، خانه، آقايِ خوب و خودم هم باشد
و البته هيچ كدام ازاينهاعادت نبود ... هر چقدر هم بگذرد و تكرار شود، درد كشيدن فرزند برايِ مادر عادي نمي شود و به آن عادت نميكند
پ ن : کاش و ای کاش و ای کاش ... جایی در این وزارت خانه یِ عريض و طويلِ علوم فكري براي آموزش زندگي به زوج هاي جوان مي كردند، چيزي فراي تنظيمِ خانواده با واحدهاي كم و محتواي ضعيف.درس هايي برايِ همسرِ خوب و والد مناسب شدن.