امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 26 روز سن داره

اِليــــــــــــما

مشتركي كه حقّش نيست....

1392/10/30 15:48
نویسنده : اِليــــما
434 بازدید
اشتراک گذاری

روزهايِ دل دادن و قلوه گرفتن و روبان قرمز و  گُل­هايِ سرخِ ساقه بلند و عطرهايِ ملايم و عروسك­هاي رنگي و شكلات­هاي تلخ و كافي شاپ­هايِ طولاني و خالي بستن­هايِ مرسوم،

روزهايِ  كتاب هديه دادن و هديه گرفتن و شاعر شدن و آهنگ­هايِ پُر خاطره را بلند بلند گوش­كردن  و همراه خواننده­اش لب زدن!

روزهاي پياده­روي­هايِ بي­هدف و بي­خستگي،عاشقانه­هايِ مينيمال ردو بدل كردن و  ساعت­هايِ درازِ تلفني حرف زدن و خسته نشدن و به تكرار نرسيدن و صدايِ همه را درآوردن

 هواهايِ دونفره­ و زمين­هايِ گردِ به هم رسيدن

 روزهايِ داغِ كم كم يكي شدن؛ به هم رسيدن و با هم نفس كشيدن...

 روزهايِ واكندنِ سنگ­ها و تعهدهايِ غيرِمكتوب، برنامه­ريزيِ هايِ دلچسب برايِ ساختنِ فرداهايِ مشترك،

صبحِ همان پنچ­شنبه­يِ قرارِ كوهي بود كه دختر بينِ طلوع نارنجيِ خورشيد و خنكايِ اردي­بهشتي سبز و دلچسب بي نگاهي به چشمانش گفت : فقط يك چيز يادت بماند؛ ‌من بهترين چيزها را وقتي مي­خواهم كه همه­اش، همه­ي ِ همه اش مالِ خودم باشد و حتّي اگر اندكش مالِ اشتراكي شود، همه را واگذار مي­كنم به مشتركي كه شايد حقش هم نباشد... و مي­روم خيلي آهسته انگار كه هيچ­وقت نبوده­ام....

دوباره همان اردي­بهشت است،نه آنقدر نارنجي نه آنقدر خنك ونه حتي آنقدر سبز؛ داغ و خاكستري و كبود

 دختر روبه­رويِ مردِ خانه­اش نشسته و به توجيه­هايِ بي­مزه­يِ غيرِ منطقيش نگاه مي­كند، نمي­شنود؛ گوش نمي­كند، كه تمامِ حواسش را سپرده به جورچينِ صدتكه­اي كه اين روزها همان غريبه­يِ هزار رنگ برايش رنگ­آميزي كرده...

آرام بلند مي­شود، كوله اش را بر مي­دارد و همه­ي ِ روزهايش را؛ زندگيش را وا مي­گذارد برايِ مشتركي كه حقّش نيست...

و مرد همچنان تقلا مي­كند، جورچينِ صد تكه­اش را كنار هم مي­چيند و از نفس مي ا­فتد و بي­خيال مي­شود...و اردي­بهشتش مي­رود تا دوباره نارنجي و سبز و خنك شود اين­بار با دلي ديگر

به بهانه ي زنگِ قشنگِ انشاء

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)