امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

اِليــــــــــــما

سهمِ من ....

1392/9/19 8:18
نویسنده : اِليــــما
381 بازدید
اشتراک گذاری

و در پايان،شبِ من هم رسيده باشد...

 

شبِ پُر از شرط و شروط هايِ يك مادر، از نوعِ كارمندش!

يك شبِ دير و كِش دارِ انتهايِ پاييز...

خانه هم رسيده باشد به راسِ سكونش...به همان ساعتِ  دوست داشتني چراغ هايِ كوچكِ چشمك زن

مودم...محافظ يخچال و تلويزيون....دستگاه گيرنده...و صفحه ي نمايش يارانه...

كه همه وسيله ها مرتب و منظم نشسته باشند سرِ جايِ خودشان...كه كارهايِ امروز به عدد صفر رسيده باشد و تو تيكِ كوچك و دوست داشتني ليستِ همه ي ِ كارهايِ امروزت را زده باشي...

پسرك با لباس هايِ تميز و از آن مهم تر،قطره يِ آهن خورده ، رسيده باشد به روياهايش...

و هيچ صدايي از هيچ گوشه اي نيايد... سكوت و سكون و آرامش....

در ميانِ همه ي آن نورهايِ رنگي و ريز ... سنگيني خستگي را رها كنم بر شانه ي ِ فرش و آيت الكرسي شبم را زمزمه كنم ....

بعد شكر بگويم ...برايِ روزي كه گذشت .. روزي اندازه اي كه رسيد... سلامتي كه هست

بعد نگران شوم... حواسِ پرت شده ام ، جمعِ اندازه يِ پسرك شود و آغوشم يادم بيايد .....كه همه ي اين ۱۶ ماه ، آغوشِ من برايِ به بر كشيدنش كوچك و كوچك و كوچك تر شده و اندازه يِ پسرك بزرگ و بزرگ تر و بزرگ تر

بعد ، دلشوره هايِ دلم رُشد كنند، نگرانيم اوج بگيرد كه لابد به همين زودي و نزديكي آنقدر بزرگ مي شود كه به كُل تصميم بگيرد، اقامتش را از آغوشم لغو كند....

بعـــــــــــــــــد، آن بعــــــــــــــــــــدِ تلخي كه بيايد ؛ با جايِ خاليِ او در آغوشم چه كنم...

صدايِ نِق نِق شبانه اش هوشيارم مي كند... اووووووووووووووووو تا فردا ، فردايي كه بياد...

اصلاً دلش مي آيد ، من باشم و دعاهايِ مادرانه ام و آغوشي كه هميشه به رويش باز مي ماند؟ ....به بهانه يِ كوچك شدنش !!!

نـــــــــــــــــــــــــــــــــــه! اجازه نمي دهم دلش بيايد...

دلشوره ها و نگراني ها را بقچه مي كنم و مي گذارم جايي بيرونِ در....

نق نقش را خودش مديريت مي كند... از پيشانيش سهمِ شبانه ام را بر مي دارم و وان يكادي مي خوانم و مي چرخم و خانه را با عزيزانم به خودِ خودش مي سپارم .... 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (5)

الی
19 آذر 92 10:15
مینویسی و من حض میکنم چشمام رو میبندم و میرم تو خیال
اِليــــما
پاسخ
خيالت زندگي شود الي نازنينم
مامان روشا
19 آذر 92 10:28
این دغدغه ها با مادر شدن شروع می شود و دیگر هیچ وقت تمامی ندارد نمی شود شما نمی گذاری که بشود ....
اِليــــما
پاسخ
نــــــــــــــــــدارد!!هيچ وقت
زهرا (گل بهشتي من)
19 آذر 92 12:47
خود خودش یاور تو و خانه ات و اهل خانه ات!!! پیش خود خودش برای ما هم دعا کن.
اِليــــما
پاسخ
ممنونم دا نگهدار شما و جوجه ي نازنين
زهرا (گل بهشتي من)
19 آذر 92 12:54
نباید هم دلش بیاید.خدا نکند که امیر فندقی که مادری به خوبی الیما دارد دلش بیاید تا بهشت آغوش او را فراموش کند.در هر شرایطی آغوش تو جایگزین ندارد. باید مادری یاد بگیرم. یک روز با لیست کارهایی که همه تیک خورده اند....باید یاد بگیرم.
اِليــــما
پاسخ
حدا شما را فرستاده براي اينكه حالم را خوب كنيد مهرتان افزون زهرا جان ممنونم
مامان کیامهر
21 آذر 92 18:32
این آینده زود سر و کلش پیدا میشه کاش به خیر بیاد وبره برای همه مامانا، البته که آغوش مادر گرمترین و امن ترینه مخصوصا مادر گلی مثه شما
اِليــــما
پاسخ
آمين آمين انشاالله همينه