من بودم مي گفتم؟
من بودم مي گفتم؟
من بودم مي گفتم؛نگهداري يك بچه ي كوچولويِ نانازي كه نهايتاً روزي چهار-پنج بار نياز به تعويض پوشك داره و چند بار هم غذا خوردن، چه سختي داره؟
من بودم مي گفتم؛مگه ميشه مامان ها نتونند برايِ بيرون رفتن، لباس بچه رو انتخاب كنند؟
من بودم مي گفتم؛ مهموني رفتن با بچه ها اصولاً نبايد مامان ها رو اين همه شاكي كنه؟
من بودم مي گفتم؛مگه يه بچه چقدر كار توليد مي كنه كه ۲۴ ساعت كفايتِ مامان ها رو نمي كنه؟
من بودم مي گفتم؛ مگه ميشه يه بچه بد غذا باشه!!! شايد مامانش تنوعِ تو غذا پختن و رعايت نمي كنه؟
من بودم مي گفتم؛مگه ممكنه آدم با بازي با بچه ها خسته بشه؟
من بودم مي گفتم؛ مگه ميشه يه بچه يِ سه ساله تو مرداد ماه با شال و كلاه و دستكش بياد بيرون و مامانش نتونه نظرش و عوض كنه؟
من بودم مي گفتم؛به راحتي ميشه با بچه در هر سن و سالي كوه ، رستوران و سينما رفت؟
من بودم مي گفتم؛مهم درايتِ پدر و مادر .. بچه به همه چي عادت مي كنه؟
من بودم مي گفتم؛ با بچه هم ميشه خونه يِ هميشه مرتب داشت، فقط يك كمي برنامه ريزي مي خواد؟
من بودم از محدود شدنِ مسافرتِ آدم ها به خاطرِ حضورِ بچه تعجب مي كردم؟
جدي من بودم همه ي اين ها رو تو دلم بلند بلند مي گفتم ؟؟؟؟خب چــــــــــــــــــــــــــــرا آخه؟؟؟