امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

اِليــــــــــــما

من بودم مي گفتم؟

1392/9/17 14:48
نویسنده : اِليــــما
344 بازدید
اشتراک گذاری

من بودم مي گفتم؟

 

من بودم مي گفتم؛نگهداري يك بچه ي كوچولويِ نانازي كه نهايتاً روزي چهار-پنج بار نياز به تعويض پوشك داره و  چند بار هم غذا خوردن، چه سختي داره؟

من بودم مي گفتم؛مگه ميشه مامان ها نتونند برايِ بيرون رفتن، لباس بچه رو انتخاب كنند؟

من بودم مي گفتم؛ مهموني رفتن با بچه ها اصولاً نبايد مامان ها رو اين همه شاكي كنه؟

من بودم مي گفتم؛مگه يه بچه چقدر كار توليد مي كنه كه ۲۴ ساعت كفايتِ مامان ها رو نمي كنه؟

من بودم مي گفتم؛ مگه ميشه يه بچه بد غذا باشه!!! شايد مامانش تنوعِ تو غذا پختن و رعايت نمي كنه؟

من بودم مي گفتم؛مگه ممكنه آدم با بازي با بچه ها خسته بشه؟

من بودم مي گفتم؛ مگه ميشه يه بچه يِ سه ساله تو مرداد ماه با شال و كلاه و دستكش بياد بيرون و مامانش نتونه نظرش و عوض كنه؟

من بودم مي گفتم؛به راحتي ميشه با بچه در هر سن و سالي كوه ، رستوران و  سينما رفت؟

من بودم مي گفتم؛مهم درايتِ پدر و مادر .. بچه به همه چي عادت مي كنه؟

من بودم مي گفتم؛ با بچه هم ميشه خونه يِ هميشه مرتب داشت، فقط يك كمي برنامه ريزي مي خواد؟

من بودم از محدود شدنِ مسافرتِ آدم ها به خاطرِ حضورِ بچه تعجب مي كردم؟

جدي من بودم همه ي اين ها رو تو دلم بلند بلند مي گفتم ؟؟؟؟خب چــــــــــــــــــــــــــــرا آخه؟؟؟

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

مامان اریا
17 آذر 92 15:08
سلام نوشته هاتون خیلی زیباست خوب بیان می کنید موفق باشید
اِليــــما
پاسخ
ممنونم سلام عزيز
غزاله
17 آذر 92 15:08
بعضی وقتا ادم ی حرفایی میزنه که از نظر خودش هیچ کس مثه خودش توانمند نیست ولی وقتی شرایط عوض شد به عمق ماجرا پی میبره.و البته به قضاوت ناعادلانه خودش....
اِليــــما
پاسخ
سلام بر دوست عزيزم صبحت به خير . . . . . .
امیرحسین گلی از بهشت
17 آذر 92 19:48
مامانی هممون همینطوریم مثلا همه اینایی که گفتینو مـــــــــــــــن میگفتم قبل بچه و خیلی ها هم منو در مادری کردن آیندم (بخاطر راهکارام به مامانای دیگه در خیلی مواقع) تحسین و تمجید می کردن اما حالا از خودم می پرسم اینهمه حساسیت در بزرگ کردن دردونه از کجا میاد آیا درســـــــــــــــــته اصلا؟! لازمــــــــــــــــــــــه؟! یعنی سخته ها،وقت هم کلی کم میارم اما می دونم اینروزا میگذره و کلی دلم برا همین محدودیتای که تو زندگیم بوجود اومده حتی، تنگ میشه!
اِليــــما
پاسخ
به به اين يعني اعتراف؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟راست مي گي بانو جان هيمن الان هم دلتنگيم ...
مامان آویسا
17 آذر 92 23:59
سلام خانومی وقتی این نوشته هاتو خوندم یاد خودم افتادم. منم بودم که همینارو با خودم میگفتم اما حالا با اومدن آویسا خانوم تو زندگیم کلی برنامه ها و نگرش و ... خلاصه همه چی رنگ دیگه ای گرفته کار و درس و زندگی و بچه ای که همش میخاد باهاش باشی... سخته اما خیلی شیرین... خوشحال میشم به وبلاگ دخملی منم سر بزنی با آرزوی سلامتی برای شما
اِليــــما
پاسخ
سلام عزيز واي واي واي واي.. پس شما هم !!تعدادمون زياده ها .....چشم چشم
زهرا (گل بهشتي من)
18 آذر 92 9:38
عزیزم.بعضی وقتها فقط تجربه س که دیدگاه آدمو در مورد مسائل عوض می کنه.بعدش آدم میبینه تا خودش تو یه موقعیتی نبوده نمیتونه نظر درست در موردش بده.
اِليــــما
پاسخ
درسته همينه زهرا جان
مامان ثمین
18 آذر 92 9:41
نه عزیزم ، مطمئنا من بودم می گفتم ، ولی تا پیش از تجربه ی مادری! حالا هم اعتراف می کنم،شکر خوردم!! سخت!!!
اِليــــما
پاسخ
اوووووووووووووووو شما هم؟؟؟؟؟؟؟؟
مینا مامان آرمانی
20 آذر 92 23:26
قربون دهنت این منم بودم که میگفتما ولی نمیدونم چرا بازم با این همه سختی دومیشم میخام.تو میدونی چرا؟؟؟؟ یا ایها الناس چرا ا ا ا؟؟
اِليــــما
پاسخ
چرا؟؟؟؟؟؟؟ نه نه من نمي دونم اما يكي كه كمه خب جان مادر
مینا مامان آرمانی
21 آذر 92 18:41
با اجازتون من دیگه حرف نمیزنم .... بعله منم...
اِليــــما
پاسخ
هي ي ي ي واي ي ي ي من !!!