امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

اِليــــــــــــما

بيخِ كارهــــــــــــــــــــــا

1392/9/16 10:15
نویسنده : اِليــــما
384 بازدید
اشتراک گذاری

به نظرم كارها از همان جا بيخ پيدا كرد كه

 تلفن همه گير شد

كه قرار شد،‌قبلِ از ديدن هم ، حتّي به بهانه ي عصرانه و شب نشيني، از قبل خبر دهيم

كه هي خوردني به خوردني هاي خانه اضافه شد و تنوعش بيشتر و بيشتر شد و باز هم راضي نبوديم به مهمان بي خبر رسيدن

از همان وقتي كه ، در سفره هايِ خودماني، تعداد غذاها از يكي بيشتر شد و سفره ها بزرگ و بزرگ تر شدند

از همان وقتي كه عموها برايِ خواب خانه يِ برادرها نماندند و

محفلِ شب نشيني دختر خاله ها و پسر خاله ها تعطيل شد

وقتي كه همه چيز نوبتي شد، زنگ زدن براي احوال پرسي، سر زدن هايِ از قبل برنامه ريزي شده

از همان روز و شب هايي كه هر كس براي خودش صاحبِ اتاق شد و در بستن ها و حريم داشتن ها براي مدّتِ طولاني رسمي شد

از همان زماني كه هر كس براي خودش يك شماره ي مخصوص داشت....

و يك گوشي اختصاصي

كه عادت كرديم خيلي اطلاعات را به زور بريزيم داخل اين تلفن همراه

و بي نياز به داشتنِ مُصاحب با همان گوشي ، كتاب بخوانيم ، موسيقي گوش كنيم، آلبوم عكس ورق بزنيم و پيغام هاي ضروري و حاوي عشقمان را رد و بدل كنيم

از همان روزي كه پيام كوتاه، رونق پيدا كرد

كه به يُمنِ وجودش، هميشه در دسترس شديم ... و اجازه يِ در دسترس نبودن را برايِ هميشه از دست داديم

به نظرم از همان روزها كار بيخ پيدا كرد

كه قرار شد در سيسموني بچه ها از زير صفر لباس برايش پيش بيني شود تا بالايِ ده سالگي

كه اينقدر صاحبِ اسباب بازي هايِ رنگ و وارنگ شدند كه لذتش آرزو كردنش را، داشتنش را نچشيدند

كه در خانه ي عروس ها و در جهازشان ،بودنِ از شير مرغ بود تا هر چيز ديگرِ غير ممكن، ضروري شد

كه عادت كرديم از هر چيز هزار تايش را داشته باشيم 

و خو گرفتيم به چيزها را تلمبار كردن برايِ مبادا ...

پ ن : كارها كه مي روند در جان هم و به هم مي پيچيند و كارم را سخت تر و سخت تر مي كنند، بيهوده دنبال مقصر مي گردم ،دنبالِ باعثِ اين همه تغيير!....كجاييد آرامش هايِ فراموش شده ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

امیرحسین گلی از بهشت
16 آذر 92 10:29
الیما جوون خوبی عزیز؟...امیرفندق نازنینمان چطورن؟ شاید خودمان باعث بیخ پیداکردنش شدیم و شاید باید از خودمون شروع کنیم خدایا..مددی
اِليــــما
پاسخ
سلام عزيزم خوبيم به نسبه خوب است زندگي است ديگر.... ممنونم قطعا بايد از خودمان شروع كنيم
مامان ثمین
16 آذر 92 11:47
آه ه ه !! ، موافقم تاحدودی!(چون من معمولا تا دو هفته پیش ،هفته ای سه شب مهمون ناخوانده داشتمممممم، شایدهم بیشتر!!)
اِليــــما
پاسخ
آيا سخت مي گيريم؟؟؟آيا سختش مي كنيم؟؟؟آيا وقت كافي نداريم؟؟؟
مامان طاها
16 آذر 92 16:33
کجائید؟ کجائید؟ کجائید آرامش های فراموش شده؟ موضوعی که دیروز عصر تا حالا منم درگیرش شدم. انگار خیلی ذهن من به شما نزدیکه
اِليــــما
پاسخ
کجائید؟ کجائید؟ کجائید آرامش های فراموش شده؟ انگار عزيز دل
زهرا (گل بهشتي من)
17 آذر 92 7:59
کاملا موافقم الیما جان....واقعا حرف دل منو زدی. ولی من خوشبختانه کمی در مقابل این روال ایستادم.هم در مورد جهیزیه و هم در مورد سیسمونی...کم تجمل و در حد ضروریات.طوری که وقتی تو خیابون از چیزی خوشت میاد نگی حیف که به دردم نمیخوره.بتونی بخری و استفاده کنی. ....اما در مورد مهمان سرزده واقعا برای آدم شاغل سخته.قبول داری؟
اِليــــما
پاسخ
زهرا جان نگراني من از دچار شدن جامعه و فرهنگ به اين مسايل است ... من و تو تعدادمان كم است . اكثريت كم كم اصل به ظاهر درست را مي سازند اما آفرين آفرين آفرين
مامان سینا
17 آذر 92 12:40
سلام عزیزم وبلاگ قشنگی دارین تبریک میگم خوشحال میشم به وبلاگ منم سر بزنید
فهيمه
17 آذر 92 15:07
دقيقا.حالا زندگي ها خيلي دگرگون شده با زمانه ي كودكي مان... من و پسرهام خوشحال ميشيم به خونه ي اينترنتي مون بياين
اِليــــما
پاسخ
سلام ... چشم حتما
زهرا (گل بهشتي من)
18 آذر 92 9:40
چقدر لذت می برم وقتی الیمایی را می شناسم که در مورد مسائل فکر می کند...و در مورد جامعه نگران است. الیمای عزیزم از آشنایی با تو واقعا خوشحالم. راستی یه چند تا مطلب برای محمدرضا نوشته م.نمیای ببینی؟
اِليــــما
پاسخ
سلام به روي ماهت چشم عزيزم من هم همين طور
مامان ثمین
18 آذر 92 9:44
در پاسخ به پاسخِ قبلی: همه موارد!!!! + شبها می خواهیم کمی پایمان را دراز کنیم و لم دهیم، تا برای خواباندن و شاید خوابیدن انرپی ذخیره کنیم که با حضور مهمان نمی شود
اِليــــما
پاسخ
مهمون زياد داريد بانو جان؟؟؟
مامان ثمین
19 آذر 92 9:41
نه عزیزم. مهمون زیاد نداریم! یه مهمون داریم زیاد میاد خونمون!!!!! حالا چه از مهمونی اومده باشیم، چه بخواهیم بریم مهمونی، چه 11 شب باشه! چه شبِ قبل هم اومده باشه!! در کل، اهل ِحال گیریه، اساسی!!!
اِليــــما
پاسخ
نه نه من منظورم اصلا از اين رفت و آمد ها نبود
مینا مامان آرمانی
20 آذر 92 23:30
خیلی قشنگ بود....
اِليــــما
پاسخ
خيلي قشنگيد ......