جهانِ كوچكِ من از تو زیباست ...
جهانِ اين روزهايِ من كوچك شده است . . .
خيلي كوچك ..
و خلاصه
خلاصه در اتفاق هاي بی بازگشتی كه اينسان، زیبا و آرام و دلنشین رُخ مي نمايد
همین که سفره به دست از آشپزخانه خارج می شویم ... پسرک ِ 15 ماهه، پناه می گیرد ، کنارِ صندلی غذایش و کمک می خواهد برای بردن ِآن کنار میزِ غذا ... حتّی اگر سفره مثلاً برای سبزی پاک کردن و ياشکستنِ گردو باشد. . . اگر نصفِ نصفِ نصفِ این اندازه با صندلی ماشین هم دوست بود ... کلی بَرنده می شدیم و خوش به حالمان مي شد
برنامه هایی داریم ، عجیب و غریب،برایِ تعويض لباسِ آقا... اجازه نمی دهد به همین راحتی... نه نه نه گويان طول و عرضِ خانه را مي دود ...فقط وقتی قرارِمان حمام باشد و کنارِ دربِ حمام.. دست ها بالا!! را می فهمد .... و ساکت و منتظر می ماند و می ماند و می ماند...مادرش شیطنت می کند و ثانیه هایی بدون لباس درآوردن و هيچ عكس العمل ديگر، نگاهش می کند .. پسرک به امیدِ حمام، همچنان صبور، منتظر می ماند
هام ...مام... به همه ی خوردنی های ِ موجود و ممکن نسبت داده می شود از شیر مادر گرفته تا پاستیل هایِ دوست داشتنیش که در کمد نگهداری می شود... از آن حوالی که بگذرد ، دست می کوبد به درِ کمد و مام می خواهد .. پاستیل هایِ نوشابه ای بدونِ جویدن از گلویش پایین می روند ، امّا عدسِ غذا را تحویلِ مادر می دهد که یعنی دانه یِ غیر مجاز در غذایم چه می کند؟؟
پا به پایم ، نخ دندان می کشد .. اصلاً وقتی سراغ نخ دندان می روم ، او هم هست..محترمانه دو تا جدا می کنم ، و تازه بلند تر را می خواهد ...
با تاب و سرسره رابطه ی خوبی ندارد ... کم کم دارد عادت می کند ... در عوض در بالا رفتنِ از پله ها!!! زودتر از من مي شمارد.. هِك...او ... سه... همین است که مجبورم پا ب پایش تا بالاترین سرسره یِ پارک بالا بروم و خیلی جدی ، بچِّه به بغل ، همه ی پله هایِ رفته را برگردم!! خط قرمزي بر اثرِ برخورد با لبه ي آسانسور، ميهمانِ پايِ چپِ چشمش شده و باعثِ كلي غرغر اطرافيان! راستي يك مادر چطور مي تواند با صورتِ دردانه اش اينگونه رفتار كند؟؟؟
مُخِلِ رسمي و تمامْ وقتِ كارِ ماشين لباس شويي شده است ..همين كه دورِ ماشين به تندِ تندش مي رسد؛ سريع خودش را مي رساند و خاموشش مي كند!!!!!!!!!!!!!! و فراررررررررررررررررررررررررررر
با تق تق نق هايي كه با مشت پشتِ درِحمام و دستشويي برايِ كشفِ مادر ، مي كوبد
جهانِ زيبايم را نقش مي زند و زيبا مي كند و هر روز به رنگي تازه مي سازد
پسرك، جانِ جانِ جانِ مادر!!!! باور كن ، شيرين عسل در بوفه ي خانه شعبه اي افتتاح نكرده كه مدام محصولاتش را از درب بوفه طلب مي كني ... و از آن مهم تر هيچ درختِ موزي ، بر رويِ يخچال نروييده است كه هر روز برايت موزِ رسيده داشته باشد ... كه اينگونه سر به هوا!! كنارِ يخچال مي ايستي و مام و هام تقاضا مي كني . . . باور كن پسركم ، باور كن
در جریان اسانس پاستیل ها هستم ... تنها هله هوله ای است که به مقدار کم مصرف می شود