به یادِ دلخوشي هايِ فراموش. . .
نوه هايِ خاله يِ همسري ، ميهمانِ خانه يِ تهرانِ مادر بزرگ بودند . . .
يك دخترِ سه ساله و يك دخترِ كلاسِ اوّلي
كوچولوتره يك تب لت داشت، با موهايي كه تمامِ عرضِ و طولِ صورتش را گرفته بود ،با گردني بسيار بسيار خَم! تمامِ ۴ ساعتي كه ما آنجا بوديم مشغولِ بازي بود با پرنده هايِ عصباني!
آن يكي دي وي دي پلير داشت برايِ خودش..سيّار . . . و همزمانِ بازي با گوشي گلكسي مامان،كارتون مي ديد... باز هم تمامِ آن ۴ ساعتي كه ما آنجا بوديم ...
فاصله اش دعوايشان هم مي شد و هر كدام ،اسبابِ سرگرمي آن يكي را مي خواستند
يادِ خودمان افتادم و یادِ دلخوشي هايِ فراموش. . .
همان تلويزيون سياه و سفيدِ قرمز رنگ، كه اندازه اش از مانيتورهايِ مرسومِ امروز هم كوچكتر بود ...و هواپيمايي را كه با دسته ي آتاري مدام در پمپِ بنزين ها ،تغذيه اش مي كرديم و از دستِ پدافندهايِ عاملِ دشمن ، نجاتش مي داديم ...
سوت هايِ دست سازِ خودمان با هسته ي زردآلو ... كه آنقدر هسته را به سطحِ سيماني ِ ديوار مي كشيديم تا حفره توليد شود . . مغزش را با سوزن در مي آورديم و گوشِ كوچه را كَر مي كرديم از صدايِ نا بِ هنجارش
كلكسيونِ عكسِ آدامس هايِ لاو يز . . كه چقدر غصّه دارمان مي كرد وقتي دختر همسايه ، يكي را كه ما نداشتيم ،داشت
يا همان صدا كردنِ خانم همسايه ... كه بيا مامان بزرگت از شمال زنگ زده . . . برايِ رنگ و لُعابِ يك روزمان ،كفايت مي كرد
كارت بازي ... مخصوصا وقتي كارتِ ماشين لامبورگيني با همه ي شش سيلندرش در دستِ ما بود ....
كيكِ هايِ سالي انگشت شمارِ مامان پز!!! با كمترين تنوع! در قالبِ هميشه ثابت..با تزييني يك شكل...و مراسم انگشت زدنِ تهِ كاسه يِ مايه ي ِ كيك
سوپي كه به تقليدِ اوشين با آب و آب ليمو و رشته ي سوپ و رُب مي پختيم و آب و دونش را در دوتا كاسه ي اوشيني مي ريختيم و دخترهايِ همسايه را عصرانه ميهمان مي كرديم . . .
و پيك نيك هايي كه ۷ نفره! واقعاً ۷ نفره! پشتِ پيكان مي نشستيم و مي رفتيم و جايمان مي شد و كيفش را مي كرديم
پ ن : به نظر بايد نشست و بيست سالِ بعد را پيش بيني كرد . . . دلخوشي هايِ نسلِ بعد را. . . نوعش را ،اندازه اش را. . .