امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

اِليــــــــــــما

ردّ پايِ روزگار

1392/5/23 8:12
نویسنده : اِليــــما
368 بازدید
اشتراک گذاری

بعضي اتفاق ها كه رُخ مي دهند،‌خاطراتت را از هزار تويِ تاريخ مي آورند،‌درست مقابل چشمانت پَرپَر مي كنند و بعد تو را با پَرپَرِ خاطراتت پَرت مي كنند به سال هاي وقوعشان. . . دستِ دلت را مي گيرند و مدارا مي كنند با تو براي مرورِ لحظه هايي كه گذشت...

 

خواهري تا چند روزِ آينده مي رود سرِ خانه و زندگيِ خودش . . شده ام نماينده مامان!!! با تفويضِ اختياري كه بابا در بعضي از مسايل به من سپرده ند .... وسايل زندگي دو نفره مي خريم اين روزها و البته و همزمان  لذتش را مي بريم ...

۹ سال پيش در همين ماه و همين روزها . . . دخترك شهرستانيِ قصه ي  ما . . . پس اندازِ چندين سال تلاشش را كوله كرد پشتش ،‌دستِ مهربان مادر را گرفت و چهار روزه همه ي آن چيزي را كه لازم داشت و حتي بيشتر!!!  از اين خيابان و آن خيابان جدا كرد و سوا كرد و جمع كرد براي شروعِ يك زندگي دو نفره

وسيله هاي خانه هم سِنَند با سابقه ي ازدواجمان. . .

از خريد خواهري كه باز مي گردم . . . وقتي چشمم پُر است از مدل و رنگ هايِ اجناس جديد بازار،‌وقتي رگِ مصرف گراييِ جهان سوميم !!!! اساسي گُل كرده. . و دلم نو شدن و نو داشتن مي خواهد. . 

به چشم خريدار كه نگاه مي كنم به وسيله هاي نُه ساله ي خانه

ردّ ِ  پايِ همه ي اين سالها و دو نوبت اسباب كشي در جاي جايشان پيداست . .  اصلا هست تا خودش را به رُخِ روز و روزگارِ ما بكشاند. . .

ديروز، يك روزِ دو نفره ي ديگر بود با پسرك ... از همان روزهايي كه مترصدِ رسيدنشان هستم... . همسري ماند اداره تا مشقش تلمبار نشود و آخر هفته را اداره اي نكند .. ماند تا كارهايش صفر شود و خيال نا آرامش، آرام م م م

مثلِ همه ي مامان ها كلي كار نكرده دارم ... ضمن گفتمان اوليه با امير،‌قرار شد همراهي كنند تا كشو ها را سامان بدهيم . . . كمدِ لباس ها را از نو بچينيم و بعد دو تايي دانه دانه عروسك هايش را با كمك ماشين لباس شويي حمام كنيم . .

روزِ خوبي بود مثل همه ي روزهايِ دو نفره. . .يكي يكي عروسك را نشانم مي داد و مي گفت "دي" همان مخفف ديدي. . . و بعد اصرار كه من نديده ام و هي "دي" و "دي" و "دي" و ذوق پنهان و پيدايش ... در لابلاي خنده هاي با صدا و بي صدا

بگذريم كه خيلي از كارها را چندين بار تكرار كرديم . . بگذريم كه اندكي صابون ميل كردند... چيزكي شكستند...

آخرين كارمان شد. . .  تعويضِ لباس پسرك و شستن دست و رويش. . . زاويه اش براي رَصدِ صورتش  مساعد نبود... در آينه دنبال لب و دهنش گشتم . . . و قبل از لب و دهنش رسيدم به زنِ نشسته در آيينه. . .

چه انتظارِ محالي داشته ام از ابزارِ مستعمل خانه. . .

خيلي بيشتر از رُخِ وسيله ها ... ردّ ِ روزگار . . . بر روي صورتِ زن... بينِ دو ابرويش . .  زير چشمانش .. نشسته بود .. تختِ تخت.. با خيالِ راحت... خدا را شكر كه ارثِ خوبِ مامان به دادمان رسيد و حالا حالا ها از گزندِ موهايِ سفيد در امانيم

مرورِ زمان به چشممان نمي آيد... انكار مي شود .... سرعتش در روزمرگي هايمان گم مي شود ... گمراهمان مي كند ...

ردّ پايِ روزگار هست ... همه جا .. صورتم .. توانم ... حوصله ام ... تمام ابزار خانه ... سن خودِ خانه ... حقيقتي غير قابل انكار

وسيله ها زبانِ زمانِ با هم بودنمان هستند .. سالهاي زندگي مشترك ...

دوستشان دارم حتّي اگر رنگ و لعابشان نو نباشد. .

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (9)

خاله بلک
23 مرداد 92 12:13
شاید مثل گاهی اوقات و نه مثل همیشه با خواهری مخالفم!!!
رد پای کهنگی و روزگار را به واقع نمی توان در وسایل دید
واقعیت آن است که بعد از گذشت 10سال، خواهر کوچکتر درست به دنبال همان وسایل با طرح و سلیقه خواهری است و به شدت روی انتخابش پافشاری هم می کند.
حقیقت است اگر بگویم با همه استقلال و جدیتم در خودم بودن، در خیلی از صحنه های زندگی (حتی در چیدمان خانه و زندگی روزهای بعد از عروسی) مدام و مدام از خواهری یاد گرفته ام، نخواسته ام تقلید کنم ولی همه چیز حاکی از آن ایت که دوست داشتم شبیه باشم.
نمی دانم چرا این ها را گفتم، ولی خواستم خواهری بداند اگر این روزها با وجود همه مشغله ها و گرفتاری هایش مدام به اینور آنور می کشانمش، مدام زنگ میزنم به خاطر آن است که تاییدش را نیاز دارم، حتی برای ریزترین ها!!!


من گريه مي كنم م م م
همين
زری مامان مهدیار
23 مرداد 92 18:33
وقتی نوشته ی لطیف و زیبات رو خوندم حس کردم گذر زمان رو توی صورت و بیشتر از همه موهام که این روزا به خاطر بارداری ردی از رنگ و لعاب نداره بیشتر حس میکنم.
این ردپاهایی که روزگار اخیراً با شتاب بر سر و صورتم می پاشه و من عجیب سعی در نادیده گرفتنش دارم نشان همسری و مادریه و امیدوارم که ربطی هم با درایت و بزرگ شدنم هم داشته باشه.
هر چه که هست اینقدر نوشته ات دوست داشتنی بود که باعث شد سعیم رو بکنم تا تارهای سفید موهام رو دوست داشته باشم.
از صمیم قلب برای خواهر نازنینت آرزوی خوشبختی می کنم.


ای جانم
پیامبرید پس این وزها
معجزه حمل می کنید
به داشتنش می ارزد........
ممنونم خیلی
عموی محیط بان
23 مرداد 92 23:40
سلام وبلاگ نی نی های محیط زیستی با هدف خاطره سازی سبز برای کودکان به یاری خداوند دردور جدید از معرفی نی نی های حافظ محیط زیست اقدام به معرفی نی نی های حافظ محیط زیست با فلش های زیبا از تصاویرنی نی نموده است لطفا درصورت تمایل تصاویر نی نی هاتونو با ایمیل یا قسمت نظرات ویا تلگراف برای ما ارسال کنید.جهت اطلاعات بیشتر سری از وب ما بزنید. با آرزوی سلامتی برای نی نی ها ی عزیز
شازده امیر و رها بانو
24 مرداد 92 3:03
سلام الیمای عزیزم احساستونو درک میکنم موقع نوشتن این مطالب دقیقا همین حسهای که شما اینقدر زیبا بیان کردین برای من هم پیش اومده یه موقعهای تا پای عوض کردنشون هم میرم اما باز دلم نیاد احساس میکنم لذتی که با این وسیلها !میبرم بیشتر و بهتره مثل همه نوشتهاتون این هم عالی بود و احساس میکنم یه جورای وصف حال همه است مرسی


متشکریم...
یه مشکل اساسی هم که اوضاع اقتصادی جان خواهر
شازده امیر و رها بانو
24 مرداد 92 3:07
من هر بار میام نت حتما به وب شما سر میزنم عجیب نوشتهاتون به دلم میشینه حت برای همه تعریف هم میکنم مرسی از نوشتهای زیباتون


شما منو شرمنده می کنید
ممنونم
بسیار
الی مامی آراد
24 مرداد 92 10:35
عروسی خواهرتون مبارک ما هم همین روزها عروسی داریم راست میگی عزیزم آدم دلش می خواد همه چیز رو عوض کنه نو نوار بده کاش میشد خودمون رو هم یک نو نوار درست و حسابی بدیم میشه عکس جدید گل پسری رو برامون بزارین


ممنونم
مبارک باشه
کاش ...
می شه ... اونم همت می خواد و یه تلنگر
چشم م م م
زهرا (گل بهشتي من)
27 مرداد 92 8:19
اميدوارم خواهر عزيزتون هم هميشه خوش و خوشبخت باشه.
خواهر جان تو تازه تر شدي...شك نكن.تو سرشار از تازگي و اميد هستي.دستاي اميرتو ببين..صورتشو نگاه كن.اين همون پوست توست كه به لطافت بهاره...فقط تازگي رو از چهره خودت تكثير و منتقل كردي..زندگي بخشيدي...تو تازه تر از قبلي!


چقدر خوشگل گفتي
آره
دقيقا
مخصوصا ما كه هم رنگيم با امير
مرسي ي ي ي ي ي ي
زهرا (گل بهشتي من)
27 مرداد 92 9:17
راستي يادم رفت بگم...قدم رنجه كنيد به گل بهشتي


سمعا و طاعتا
مامان مریم
27 مرداد 92 9:51
ای روزگار پاتو هرجا دوس داری بذار ولی رو صورتمون...!!


خوبه ها .............
جا مي افتيم كم كم ....