امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 24 روز سن داره

اِليــــــــــــما

سجاده ام را دوست دارم ....

1392/5/6 11:49
نویسنده : اِليــــما
501 بازدید
اشتراک گذاری

و یکی از مزایایِ داشتنِ شوهرِ خواهر از نوعِ خوبش!!!!(که الهی خدا قسمت کند) این است که چیزهایی در سجاده ات موجود است که کمتر جایی  قابل رویت است و ممکن است خیلی جاها وجود نداشته باشند... 

  سجاده ی صورتیم  سوغات سفرِ کربلا ست

همان سفری که در عینِ بهت و ناباوریم رُخ داد و هنوز در درکش در جا می زنم

چادر سفید با گل هایِ محوِ صورتی را برادرم از سفر  مکه اش  آورد ... در همان روزهایِ سختی که همسری بیمارستان بود و دستم از زمین و آسمان کوتاه ... 

مُهرم را با کلی وسواس از بینِ مجموعه ای از  مُهرها جدا کردم ... از محتویاتِ ساک ِ نمازِ  مادرِ همسری

چند تایی تسبیح .... یادگار ِ سرْ انگشتانِ ذکر گفته ی آدم هایی که یکی از آنها را اصلا ندیده ام ....اما می دانم در کارِ ساخت و ساز عتبات عالیات است 

یکی سبز ... یکی صورتی و یکی هم آبی

تسبیح ها تازه نیستند ... بعضی دانه هایشان هم لبْ پَر است

و دو تایی هم  عطر

یکی که بوی سیب می دهد و حرم حبیب و حسین غریب و کرببلا

و آن یکی که بویِ یاس می دهد و حرم ِ عباس ... پسر مولا علی (ع)

و دو سه تایی شیشه که پُر است از تربت

تربت حرم امامان کاظمین

تربت سرداب امام زمان

و تربت پاکِ کربلا  ...

و یک کیف سبز کوچک ..... به نام نامی امام جواد (ع) که انرژیش بسیار زیاد است ... متعلق به زِه پوشِ ضریح نابشان

این ها همان هایی هستند که همسرِ خواهری به مناسبت های مختلف ، دلمان را به موجبشان شاد کرده اند

نه .... من بت پرست نیستم .... از این تربت ها و پارچه ها هم انتظارِ معجزه ندارم .... حتی می توانم  همین هایی را که این همه برایم عزیزند... هدیه بدهم...

اما حسّ خوبی از داشتنشان دارم و به یمنشان سجاده ام را دوست دارم ....

سجاده ام را خیلی دوست دارم ...حتی اگر خیلی سجاده نشین نباشم .... و مثل بنده های خاصش آداب بندگی را بلد نباشم .... تمرین نکرده باشم

روزها و شب های مناجات به بهترین لحظه ها می رسد

در ناب ترین زمان میهمانی خدا هستیم

مولایمان  به رستگاری نزدیکند

ملجمیان امتحانشان را خراب کرده اند .... دینشان را به دنیایشان باختند به سنگین ترین بها ....

هوای غم ... هوای ِ رایج ِ این روزها و شب های مدینه است و

هوایِ چنگ انداخته بر  دلِ زینب ....

برای هم دعا کنیم

ردّ ِ اشک های جاریِ روی گونه هایمان را وسیله ی اجابت دعا در حق یکدیگر سازیم .....

----------------

دیرتر نوشت :

دستم برای نوشتنِ پست تولد پسرک یاری نکرد ... نشد .... نخواستم ..... طلبش بعد این روزها

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (12)

سمیه جون
6 مرداد 92 12:12
سلام...همه ما آدم ها به دنبال جایی هستیم برای آرامش و رهایی از تمامی دغدغه های زمینی...جایی از جنس آغوش خدا...به گمانم سجاده شما با تمام نشانه هایی که از تکه های بهشت روی زمین دارد، آرامش آغوش خدا را دارد.ایشالا که همیشه مهمان آغوش گرم خدا باشی و در این مهمانی ما را هم یاد کنید


سلام
دعا كن دكتر جانم
خاله بلک
6 مرداد 92 13:47
قصد دخالت در امورات ندارم هااااا
ولی خواهری جانی شما و دکتر چه ساعاتی را به کار اختصاص می دهید پس س س؟؟!!!!


آيا هيچ وقت دكتر بوده ايد؟؟
آيا هيچ وقت دكتر ديده ايد؟؟
آيا هيچ وقت همكار دكتر داشته ايد؟؟
آيا هيچ وقت مفهوم بهره وري را آموخته ايد!!!!
هنر
6 مرداد 92 14:33
خوش به حال سجاده ات....


ارادت ت ت ت ت
حسین
6 مرداد 92 23:55
به این سایت یک سری بزنید
http://kodakshop.blogsky.com/


چشم
مامان عطرین
6 مرداد 92 23:59
تاحالا برات نوشتم یا نظر دادم را نمیدونم اما مدتهاس میشناسمت قلمت را دوست دارم و بهش احترام میذارم قبلا ها لینکت کردم ولی الن دوست دارم باهات د.وست بشم


سلام علیکم
نه!!!!!!!!!!!
چه خوب ب ب ب
خیلی خوشبختم
خیلی
ممنون که ما رو می خونید و دحتی دوست هم دارید
درود و ارادت دوستم
شازده امیر و رها بانو
7 مرداد 92 5:42
سلام عزیزم بازم مثل همیشهه با نوشته های بینهایت زیباتون من رو تکون دادین وقتی سر سجادتون که به این زیبایی توصیفش کردین میشینین من رو هم دعا کنین خیلی محتاجممممم


سلام
ممنون از این همه لطفی که داری ی ی ی و شادم می کنه
من هم التماس دعا دارم
دلم مثل سجاده ام که پرو پیمون نیست
مامان روشا
7 مرداد 92 10:15
عباداتتان روشن و پر معرفت باد


آمین
آمین
برای شما هم
مامان مریم
7 مرداد 92 18:32
برای ما هم دعا کنید...

راستی یک سوال شدیدا ذهن مارا مشغول کرده..!وقتی سجاده تان را باز میکنید فندوقتان کجاست؟؟!!


سلام
محتاجم م م
عمدا فندق و قاطی ماجرا نکردیم
همه ی این ها قبل نماز هست
اگه خیلی زرنگ باشم...که اغلب نیستم
من موندم و یه چادر کج روی سرم و یه مهر کوچولو!!!نه اون مهره تو دستم .....
بعد نماز وسیله هامو باید از این ور و اون ور جمع کنم
نگفتم من جانماز و خیلی دوست دارم
اما فندق من و حین نماز و جانمازمو بیشتر
زهرا (گل بهشتي من)
9 مرداد 92 11:08
همين الان فهميدم كه چرا نظري رو كه قبلا نوشته بودم و تاييد شده بود نميديدم...مثل اينكه من بين دو تا آدرس وبلاگت گم شده م!گاهي اينجا رفته م گاهي تو اون يكي گشته م!
تم شونم عين همه..اصلا متوجه نشده م.
حسابي گيجمون كردي خانمي.


آفرین ن ن
دقیقا
یه سر میای بلگفا
یه سر میای نی نی وبلاگ
آخه جفتشون هم یکی هستند
کلی ببخشید دیگه
مامان مریم
9 مرداد 92 11:13
حدس میزدم...بیشتر از اونی که شما با سجاده ات حال میکنی امیرفندقی ما حال میکنه...


حدس مامانا صدی نود و نه تا درست است مامانی ی ی ی
حذف عمدی کردیم اون قسمتشو
زری مامان مهدیار
13 مرداد 92 2:07
این روزها و شبها که بر سر سجاده ی خوش عطر و دوست داشتنیت میشینی و دعا می کنی ما رو هم خیلی یاد کن مامان نازنین که سخت محتاج دعاهای خیر بندگان صالح خداییم


سلام م م م م
ممنونم
محتاجم بسيار ر ر ر
مامان ارمان
14 مرداد 92 14:35
خوشا به حالت دوستم

من که اصلا امسال نتونستم از لحظات معنویش استفاده کنم


منم خیلی نتونستم دوستم م م
شاید به خاطر همین این پست و گذاشتم م م