رمضان آمد ...............
سحری های خونه ی مامان...
اصلا انگار هیچ وقت خواب نداشته باشند...یک ساعتی قبل از زمان سحری بیدار می شُدند.. صدایِ رادیو یِ مامان از لایِ درِ نیمه باز آشپز خانه که به گوشمان می رسید صدای ِ بیدار باش مامان بود...
برنج را سحری دم می کردند به امید اینکه شاید جوجه هایِ به سنِ بلوغ رسیده اش تنها یکی دو قاشق بیشتر بخورند
مرغ را همان موقع می پختند تا بویِ یخچال نگیرد .... سیب زمینی روی قیمه را سحرها سرخ می کردند تا بیات نشود.. همه کار می کردند تا خانه اش تا خانواده اش سحری را دوست داشته باشند ...
اللهم انی اسئلک ِ تلویزیون که بلند می شد، موقع ِ بیدار شدن بود
خودشان یکی یکی بیدارمان می کردند که درصفِ صورت شستن معطل نشویم ..... چه نازهایی که نکردیم برای بیدار شدن... و اصرارهایمان برای این که نفرِ آخر ِ لیست بیدارباشش باشیم
سحری که می خوردیم به هزار ترفند بیدار نگاهمان می داشتتند که نمازمان را بخوانیم و بعد دوباره بچسبیم به رختخوابمان
خودشان که همچنان بیدار بودند ... با مفاتیحشان ... جزء ِ قرآن ِ روزشان ....تسبیحشان و جانمازشان که ماهِ میهمانی خدا همیشه باز بود .. و جمع نمی شد
چقـــــــــــــــــــــــــــــــــقدر صبور بود ند... هستند ... چطورش را هنوز هم نمی دانم ... حتی حالا که مادرم
سحری های دو تایی ...
من و همسری .... عادت های ماندگاری که مامان پایه ریزی فرموده بودند و هنوز به قوت خودش پا بر جاست... برنجمان را آخر شب آبکش می کردیم در پلو پز ... با ته دیگ های تصادفی
زحمتِ خورشتمان را از عصری می سپردیم به آرام پزِ هدیه ی عروسیمان
به لطفِ پلو پزِ زمان دار!!!!!!!!!!!!!! راس ساعتی بیداریمان بوی برنج تازه دم هم در خانه بلند بود ... خودمان را می زدیم به خواب ....همسری میز را میچید ... پلو پز ، برنجِ تازه دم داشت و آرام پز خورش جا افتاده!!!!!!!!!!!
هالوژن های کم نور آشپز خانه ....
اللهم انی اسئلکِ تلویزیون که بلند می شد ، به پشت می چرخیدم و دل می کندم از رصدِ دلنشین ِ همسری در حینِ آماده کردن سفره ..... تا برای بیدار کردنمان بیاید
فاصله ی دعای سحر و اذان ، سفره را جمع می کردیم ... همه چیز را می گذاشتیم سرِ جای ِ خودش و نماز و ....
و امــــــــــــــــــــــــــــــــــــا
سحری های سه تایی ...
که جایتان خالی
همین دیشب اولیش را افتتاح کردیم ... تجربه کردیم
جیکمان در نمی آید تا مبادا دونفرمان نصفه شبی سه نفر شود
تمام تلاشمان را می کردیم، تا نفر سوممان همان جا روی تخت در لالا سیر کنند
همسری موافق روشن کردنِ تلویزیون هم نبودند
اما سحری بی دعای سحر که خوشمزه نمی شود ... اصلا نمی چسبد
چه ریسکی کردیم دکمه ی کنترل را فشردیم
با کمترین صدا سحری خوردیم ....
دعای سحر را متفاوت از همیشه دوتایی شنیدم..........که چقدر چسبید ... شاید به خاطر سه نفره شدنمان
نمازمان را که خواندیم رفتیم رسیدیم به معجزه ای که سال قبل این روزها نبود