امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

اِليــــــــــــما

مریم ...

1392/4/18 8:36
نویسنده : اِليــــما
393 بازدید
اشتراک گذاری

اولین همکارِ کارِ ثابتم

که در اولین روزهای اشتغالم ،‌با هم راهی ماموریت ِ یک هفته ای ایلام شدیم

هم را کشف کردیم و  خو گرفتیم با زوایای پنهان هم ... اصلا شدیم یار گرمابه و گلستان

تمامِ قدومی را که برای تحکیم رابطه ی بینمان برداشتیم با جزییاتش به خاطر دارم

خیلی خیلی کم ... از او رنجیدم ... کردارش مکدرم کرد .. اتفاق نادر این روزها در دوستی ها

گذشت و گذشت و گذشت

 تا شد عزیزی نزدیک به خواهر به من

تا شدم محرمِ اتفاق هایِ مَگوی دلش

قبل از رسیدنم به ادامه ی زندگیش، همسرش را انتخاب کرده بود

تنها پسرِ مدیر کل یکی از ادارات شهرمان .... تحصیل کرده خانواده دار ... و همکارمان

مریم ، پسرکی سه ساله ی بور و سفیدی هم داشت ... محمد معین... هم بازی بعد از ظهرهایِ بعدِ اداره ام ....

دوستم کم حرف بود .... خلاصه گو ... خیلی خلاصه گو ...اگر چیزی را تعریف می کرد به یقین عمقِ اتفاقش زیاد شده بود ... از تحملش در حال خروج بود

و روزی گفت ... از چاره ای درد آور  که ناچارش کرده بود ... جدا شدند.. ما هم کمی فقط کمی بیش از این فهمیدیم ...

 و هیچگاه قضاوتش نکردیم ... نگفتیم بهتر بود به خاطر معین کنار می آمدی با شرایط

نگفتیم همه ی زندگی ها بالا و پایین دارد مدارا می کردی

نگفتیم طلاق راهِ آخر نبود

نگفتیم یک مادر مهمترین وظیفه اش ، ماندنِ در کنار ِ فرزندش است به هر بهایی

در مقامی نبودیم که بگوییم ... قدمی با کفش هایش راه نرفته بودیم ...

کارِ من سکوت بود ... سکوت

سکوتی که الان برایش عذابِ وجدان دارم

و همسرش پسرک را برداشت و رفتند به شهر خودشان ، کنار پدر و مادرش

دیدار هر چند وقت یکبار مریم با محمد معین با همه ی سختی هایش .... باعث بر هم خوردن ِ روالِ زندگی معین می شد ... و شاید کج رفتاری اقوامِ پدریش با او به خاطرِ این دیدارهای ِ گاه و بیگاه ...

به خاطرِ خاطرِ پسرش ، با دلش ،‌احساس مادرانه اش مبارزه کرد و دیدارها را مدام کم و کمتر کرد...تا این روزها که شاید سالی یک بار هم نباشد

دیروز مریم زنگ زد ... از اخرین تماسش گفت و تلخی و سردی پسری که این روزها از مادرش کم می داند.. خیلی کم.. و همان کم ها هم از واقعیت ها فاصله دارند

معین نخواسته بود مادرش را ببیند ... گفته بود دلش تنگ نیست..

گفته بود هدیه اش را برایش پست کند

کفته بود درسش خوب است روزگارش خوب است و هیچ ملالی در روزهای بی مادر ندارد

 و همین دلِ مادرانه ی مریم را تنگِ تنگِ تنگ کرده بود

دوباره بارانِ نگاهم مدارا نکرد ،‌بر سر پیمانش نماند ... هر چند کلامش مثل همیشه کوتاه بود اما رها شدند ، بغضِ فرو ریخته ی دلم از دیدگانم

نباید جدا می شد؟؟؟

باید با هر شرایطی به هر قیمتی کنار می آمد؟؟؟؟؟؟

باید در ازای همه چیز معین را برای ِ خودش به خاطرِ خودش نگاه می داشت؟؟؟

باید حتی به جبر قانون!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! و با تمام اتفاقاتی که می دید،‌دیدارهای قانونیش را با پسرک به انجام می رساند ؟؟؟

حالِ مریم ..حالم را خراب کرد

چقدر زن بودن... مادر بودن ... تصمیم گیری سخت است ... تا کجــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا مسئولیت ناشی از آن کِش می آید.....

  ناراحتگریهمنتظرمنتظر

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (10)

لیلا
18 تیر 92 8:43
سلام آرسيس در جشنواره ي تابستاني ني ني وبلاگ(ني ني شکمو) شرکت کرده... خوشحالمون مي کنيد اگه بهش راي بدين و با يک پيامک، عدد 126 را به شماره ي 20008080200 (دوهزار هشتاد هشتاد دويست) ارسال کنيد. از لطف شما ممنونيم – شاد و سلامت باشيد.
مامان روشا
18 تیر 92 10:19
اشكمان را به جرم مادر بودن درآوردي دختر

برايش دعا مي كنم براي دلش و درد دوري

من هم مانند شما هر وقت يك همچين چيزهايي مي بينم قضاوتي نمي كنم كه طلاق بهتره يا به هر قيمتي زندگي كردن و فدا كردن خود براي بچه و چقدر قشنگ گفتي با كفش هايش راه نرفته بودي

بچه ها وقتي بزرگتر مي شوند ناخوآگاه براي شناخت والدي كه حضور ندارد كنجكاو مي شوند بايد زندگيش را بسازد تا مريم واقعي را پسرش ببيند حتما مي بيند شك ندارم


حس مي كنم مريم واقعي هم در اين سال هاي مطلقه بودن و بعد هم ازدواج مجدد شكل نگرفت
يعني نشد آنكه بايد
پر بود از توانايي
سرعت شتاب
بعضي وقت ها بازي روزگار را با آدم ها دوست ندارم ...
نمي كشاند نمي رساند آنها را به جايي كه بايد
اما
راست گفتيد
حق است
مامان حسین جون
18 تیر 92 10:50
سلام دوستان گلم حسین جون وپسرخاله ش محمدیزدان جون درمسابقه جشنواره تابستانی نی نی وبلاگ شرکت کرده دوستان عزیزم اگه می تونید باارسال یک اس ام اس باقیدکد202 203 به شماره 20008080200بهشون رای بدین لطفا کدها رو همینجور که نوشتم بنویسین بدون خط فاصله یا هر علامت دیگه ای از لطف شما سپاسگذارم
ویدا
18 تیر 92 13:01
از همه دردآورتر اینه که معین از مادرش متنفر باشه به خاطرِ این که ترکش کرده و هرگز نفهمه که مادرش به خاطرِ خود او بوده که تن به چنین شرایطی داده ..... کاش بفهمه


من اين همه نوشته بودم كه همين و بگم
همين و كه گفتي
سمیه جون
18 تیر 92 13:58
مامن من هر وقت بهش خیلی سخت می گذره و مجبوره یه چیزایی رو به خاطر ماها تحمل کنه(حالا دلیلش ما باشیم یا فردی دیگر) با حس عمیق حسرت میگه: " سنگ باشی، مادر نباشی"///


هاي ي ي ي ي ي
سميه جونم
از او ن سخت تر
سنگ باشي
همكار خانم دكتر نباشي




مامان آرمان
18 تیر 92 14:21
چقدر سخت. چه حالی داشته مریم اون موقع

می دونی دوست خوب من مدتی هست که به این نتیجه رسیدم که واقعا نمی شه قضاوت کرد حتی در مورد خودم آدم هم این موضوع صدق می کنه. یه وقتایی آدم حتی تصمیمات خودش رو هم در چند سال گذشته زیر سوال می بره. می دونی چرا؟؟به خاطر این که با گذشت زمان آدم جزئیات رو فراموش می کنه احساسات تغییر می کنن و شرایط عوض می شه بنابراین دیگه تصمیمات اون موقع به نظر نامناسب می یان و چه بسا آدم پشیمون هم باشه. بهترین کار اینه که هیچ وقت به قضاوت تصمیمات گذشته خودمون نشینیم. اونا مال همون موقع بودن و در شرایط اون زمان بهترین.
قطعا تو هم اگر اون موقع تصمیم گرفتی که سکوت اختیار کنی حتما بهترین بودنه و مریم هم در زمان خودش بهترین انتخاب رو کرده. جزئیات ایتن تصمیمات و حتی احساساتت اصلا نزدیک به اون زمان نیست . پس خودت رو به خاطر تصمیمت مواخذه نکن.
نمی دونم چه جوری می شه به همچین مادر دلشکسته ای قوت قلب داد . قطعا میرسه روزی که پسرش بزرگ بشه و بخواد که مادرش رو بشناسه و ببینه . چاره ای نیست سخت هست اما باید صبور بود.
محمدمعین هنوز کوچولوئه و ذهنش پر از گفته های اطرافیانش. اطرافیانی که قطعا دل خوشی از مادرش ندارن.




سیمــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــا

مامان مریم
18 تیر 92 14:37
واقعا درسته...سخته تصمیم گرفتن در حالیکه باید مصالح بچه اتو...عرف جامعه رو ...زن بودنتو...احساستو ..و از همه مهمتر خودتو و آرزوها و وچیزی که میخواستی باشی اما نیستی رو در نظر بگیری...چرا اینقدر دنیا با زنها سر ناسازگاری دارد...


خیلی سخته
تصمیم گیری
هزار شاخص غیر قابل اندازه گیری باید کمی بشه
مامانی محمد طاها
18 تیر 92 19:34
نی نی شکمو سلام محمد طاها من مسابقه نی نی شکمو شرکت کرده بهش میشه رای بدین تا برنده بشه شماره 536 رو به شماره 20008080200 پیامک بزنید به هر کی که میتونید بگید تا به قند و عسلم محمد طاها رای بده خیلی دوست دارم تا برنده بشه و عکسش رو مجله شهرزاد تو صفحاتش چاپ کنه http://mohammadtahasamadi.niniweblog.com/
شازده امیر و رها بانو
19 تیر 92 2:31
سلام عزیزم با این نوشته هات واقعا ادم رو متاثر میکنی امیدوارم مریم بتونه تو این روزها با درد دوری کنار بیاد گرچه که نمیتونه پسرش رو ببینه خدا کنه ازش پیش پسرش بدگویی و دروغ نگفته باشن تا خودش بزرگ بشه و بفهمه گرچه باز هم مریم محکوم میشه


قصدم متاثر کردنتون نبود
مریم تو این شرایط فقط باید از زمان بگذره همین
اثبات بعضی چیزها با اصرار ممکن نیست
انشااالله
عاطفه مامی الای
19 تیر 92 10:26
دوست عزیز خیلی متاثر شدم .خیلی سخته بچه ادم فراموشش کنه و .دلتنگش نباشه .۹۰٪ اونایی که به خاطر بچه طلاق نگرفتن وقتی بچه بزرگتر شده نمک نشناس گفته به من چه تحمل نمیکردی منو بهانه نکن .وا مانده ام چه بگویم .پسر گلتو ببوسبه ما هم سر بزن

ممنونم
چشم