خیلی غر غر داریم ...... خیلی
اوّل نوشت : تلخ است این سطرها ... اگر کامِ شما هم این روزها تلخ است به نظرم اینجا تلخ ترش نکنید ... سلامی از من به جای همه ی این خط خطی ها داشته باشید ... می ارزد ... باور کنید
۱- پیشترها همین جا گفته بودم ، آدم هایی با بالا و پایین کم را دوست دارم ...آن هایی که شاید سردتر ند اما همیشه اند .. کم حرف ترند اما همیشه اند
همان هایی که لایه های درونی هم دارند، برای قایم کردن بُعدْ های تلخِ بعضی از روزهایشان ، آن هایی که غم هایشان را در پستویِ تاریک ِ دلشان پنهان می کنند و به زور هم که شده لبخند می زنند و عاریه ای می گویند: " خوبم ، خوب باشید"
و نه آدم هایی که بالا و پایینشان خیلی از هم فاصله دارد، انگار تو را عروسکِ احولاتِ لحظه هایشان می دانند می کنند و تو مدامْ و ناچار باید رَصَد کنی ثانیه هایِ زشتِ بی ثباتشان را
که مبادا حرکتی از تو آغازی شود برای گله گذاری های تمام نشدنی ، انتظارهای نا پایانِ غیرِ منطقی، منیت های یک طرفه و ... خود بزرگ بینی های کذایی و دروغین
همین می شود که حتی وقتی خیلی خیلی هم مهربان و شیرین و دوست داشتنی می شوند به دلت نمی نشینند ، نمی چسبند هراسانی... برای پایینی که در راه است و هر بار تلخ تر و گزنده تر از بار ِ پیش
۲- خیلی جالب می شود وقتی دوستی در مرحله ی آشنایی قبل از ازدواج سیر می کند... پُر از دغدغه ها و سوال های آشنایی که تو همه را ۹ سال پیش تجربه کرده ای .. قرارشان که پارکِ ساعی شود انگار تمام آن روزهایی که بچه شهرستانی بودی و تهران مشغولِ گذراندن دوره ی GIS در ذهنت جان می گیرد .. که یکی تمامِ تلاشش را می کرد تا پاگیرت کند همین حوالی، همان کسی که شاید این روزها منکر تمام وقایع آن روزها باشد
جالب می شود وقتی راهیش می کنی سرِ قرار ، انگار همه ی دلشوره های حتّی نداشته اش!!!!!!!! می نشیند روی همه ی فکرهای این روزهایت ،
کاری کاه از دستت بر نیایید برای تسکین و التیام این همه دغدغه ، با کرم ضدّ آفتاب ، عطر و سلام و صلوات راهیش کنی به پناهِ بلند و سر برافراشته ی کهنْ درختانِ پارکِ ساعی ...
با تمام وجود خوشبختیش را بخواهی و آرزو کنی این لحظه ها لااقل به اندازه ی زودی تو!!!!!برایش زود خاطره نشوند ... خوبْ است که جنسِ احوالِ این روزهایش را می شناسی ...می دانی
یادت باشد تا هنوز تابستان حُرمش را رها نکرده بر ته مانده ی خنکای بهاری قراری ترتیب دهی در خلوت سنگ فرش های پارک ساعی... اشکالی ندارد .. پایی نبود تنهایی هم می شود و حتّی با پسرک
۳- و اصل ماجرا این که، خوب نیستم ..درب و داغان و دمغ و کم حوصله و کلافه ....
انگار ابر و باد و مه و خورشید و فلک در کارند که این روزهایم را سخت کنند ... جان فرسا ... آن هم نا جوانمردانه!!!!!!!!
زندگی است دیگر ...فراز و فرود دارد ... بالا و پایین ... و مرد می خواهد ... مرد روزهای سختی
مهم نیست چگونه می گذرد.... مهم این که دو زانو نشسته ام ... پایِ همه ی بد خلقی هایش ... نا مهر بانی هایش و تلاش می کنم مدارا کنم با کژی هایی که برایم رقم می زند
دیرتر نوشت : خوب هم که نگاه کنم همه چی آرام است هاااااا. بلاخره ما هم صاحب رییس جمهور شدیم ... افزایش حقوق داشتیم ... مدرک تحصیلیمان در حکممان آمد ... خبره شده ایم .. امیر فندقمان در اوج شیرینی است ... اما تلخیم دیگر .....در اوج شاکر بودن آدمیم جان خواهــــــــــــــــــــــــــــــــر آدم