امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

اِليــــــــــــما

از همان روزها ...

1392/2/29 7:52
نویسنده : اِليــــما
410 بازدید
اشتراک گذاری

شب  :

 بس­که در اینْ وبلاگ  آن وبلاگِ مادرانه از مزیت های ساماندهی خواب نوزادان!!!!! از ماه هایِ ابتدایی زندگیشان خواندیم ، با کلی عذاب وجدان به سبب تاخیر در انجامِ وظیفه،مصمم شدیم، همت کنیم پسرکْ شب را در تختِ خودشان روز کنند ،حاصلش  علاوه بر حضور غیاب رایج هر 50 دقیقه یک بار هر شب ، بشین پاشویِ فراوان شد در تاریکی شبانه و اوج خواب ...شب سختی بود و به گمانم بی حاصل....

 صبح:

 صبح  اداره ای، بی سیستم شروع شد ... یکی از متخصصین کار کُشته ی انفورماتیک به نیت ِنصبِ پرینتر آمد و کیس بدون سیستم عامل را با خودش برد... شنبه­ی تلخ کارمند کُش که بود ... بی سیستم  سخت تر  هم شد ... باچند تایی ملاقات پیش بینی نشده ، اتفاقِ نا خوشایند ،فرآیندهای تاریخ گذشته و کارهایی در وقت اضافه

   اخم های درهممان را به هم پیچاند ...عبوس ... بد خلق 

عصر :

کلیدِ درِ ساختمان که چرخید هوایِ خنکِ پله های آفتابْ ندیده پرید و نشست روی صورتم ... اضافه شد به هوای دیدن پسرک... ناخواسته فاصله ی چشم  و ابرویم بیشتر شد...

 و بعدْ یک رایحه ی خوشبو .... یکْ عطر دلنشین ...

به طبقه ی اول که رسیدم  بیشتر شد ...

 طبقه ی دوم بیشتر ... خوشْ به بختِ خانم همسایه .. چه میهمانی مهمی تشریف برده اند ....

طبقه ی سوم بیشتر و بیشتر... به نظر اندکی زیاده روی کرده بودند ...این روزها که خوووووب هم گران شده است

با کلی تمرکز هم اسمش را نفهمیدم

طبقه ی چهارم بویِ عطر زیاد شد خیلی ...

از پرستار پسرک بعید بود با این همه سفارش من این همه عطر زده باشد!!!!!!!!

 در که باز شد عطرِ دل انگیز پر رنگ تر هم شد و همان اندازه تعجبم زیاد و زیادتر ....

و اعتراف مشترکشان که بـــــــــــله ...

مرحمتی پسرک است این عطری که در کل چهار طبقه پیچیده

و

 ربطی به بخت خوش خانم همسایه ندارد ... از اموال بی زبان من است ... یادگاری چند نوروز گذشته ...هدیه ای بود نازنین که کلی خست می کردیم در مصرفش...و حالا دیگر نبود  

شکسته شده بود .... حرفی هم که نمی شد زد ...نباید زد

همسری که رسید سردرد را بهانه  کردیم و بغضمان را بردیم کوبیدیم به بالش... سرحال برگشتیم ..

پسرک را خواب کردم و به تقلید از انسان های موجود در کتاب ها!!!! انــــــــــــــــــگار نه انــــــــــــــــــــــــگار

چیبس خوردیم و ماست

و فیلم سینمایی دیدیم ....

انتخابش به خاطر علی مصفا بود لیلایش ...

فیلم تمام نشده امیر بیدار شد ... ایستاده بود کنار نیمکت ...چند دقیقه سکوتش تعجب بر انگیز بود ....

سر که بر گرداندم  تا آرنج در سطل ماست  تشریف داشتند و اضا فه ی ماست سنگینی کرده  روی روکش نیمکت ....

خندیدیم .... کاری از دستمان بر نمی آمد ..

کلی لباس شستیم ... حمامش کردیم و ... بالا پایین زدیم

در حال حاضر نعنا میل می کنند و هوش سیاه می بینند ....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

الی
29 اردیبهشت 92 9:16
عزیــــــــــــــــــــــــــزم





محسن
29 اردیبهشت 92 11:53
ایران پاپ آپ بهترین راه کسب درآمد و افزایش بازدید وبلاگ شما هم اکنون با ورود به لینک ما برای ثبت نام اقدام کنید. http://irpopup.ir/index.php?page=register&refer=1865
الهام مامان علیرضا
29 اردیبهشت 92 12:28
سلام
فندقی میخواسته حال و هوای خونه رو عوض کنه گلم


سلام عليكم
بله
همين است ....
عوض شد اساسي !!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!
خاله بلک
29 اردیبهشت 92 14:33
زبان قاصر است از دلداری دادن
اصلا نمیدانم چه بگویم
ولی خداییش اگر دعوا نمیکنی واقعا واقعا دوس داشتم یه مژه بودم رو چشمات وقتی دست امیر تا ارنج تو ماست بوده
مث اوندفعه که مشتش کرد تو گوجه
وای ی ی ی ی ی


مستنداتش موجود است
از نظرتان خواهد گذشت
پویا تم
29 اردیبهشت 92 15:40
سلام دوست عزیز برای طراحی تم تولد و جشن دندونی و تقویم برای کوچولوهای نازتون در خدمتیم از طرح های ما دیدن فرمایید به ازای هر تم یک تقویم 12 ماهه با 5 عکس کودکتون هدیه بگیرید برای گیف تولد منتظرتونیم با نظر گذاشتن در وبلاگ آدرس وبلاگتون رو هم بگذارید http://pooyasm.blogfa.com
الی مامی آراد
29 اردیبهشت 92 17:00




سمیه جون
29 اردیبهشت 92 20:53
خدایا شاکرم که پسری راه می رود و توانایی حرکت دارد تا بتواند عطر را بشکند و باز هم شکر که شیشه عطر پایش را زخمی نکرد و تو مواظبش بودی خدای مهربانم....باز هم خواهم خریدش...خیلی زود...مهم این است که تو آن بالا نشسته ای و داری میزان می کنی صبر مرا....هوشمندی مرا و نگاهم به خودت را می بینی...باید به حرفهای قبلم اضافه کنم که چه سخت است مادر بودن و مادر ماندن خانوم مهندس...
امیدوارم امیرک به عطر حساسیت نکند و شما بتوانی فراموش کنی پولی که رفت...و دیگر خست نداشته باشی... از کجا معلوم که تا فردا عطری برای استفاده باشد پس به جا استفاده کنید و یا برای امنیت بیشتر بیاورید اداره بگذاریم روی میزمان چه می شود آخر؟؟؟من همیشه توی آجیل، چیزای خوبش رو آخر می خوردم تا توی دهنم طعم چیزای خوب بمونه ولی چند بار که تازه چیزایی رو که دوست نداشته بودم خورده بودم و رسیده بودم به خوردن چیزایی که دوست داشتم، یه نفر پیدا شده بود و تو خوردن باهام شریک شده بود به این نتیجه رسیدم که اعتدال تو خوردن هم شرط عقله...لذا....


لذا....
خيلي ي ي ي ي ي ي ي ي ي
دست شما درد نكند
اين هم فكر خوبي است
يه چند تايي هنوز عطر خوب مانده
البته در جريانيد كه در اسباب كشي هم دو تايش نيست شد .....
از بين رفت ....
و صد البته همه ي آن چيزهايي كه گفتيد
همان بود ممنون
سمیه جون
29 اردیبهشت 92 20:55
من می گم امیرم بیار این مهندس کارکشته آی تی یه نگا بهش بندازه تا گارانتی داره، ویندوزشو عوض کنه مثه سیستم اداره، توپ کار کنه واستون...



موافقم .....
دوست مجازی ات!
30 اردیبهشت 92 11:45
بابا گریه نداره که!
یه عطر شکونده این پسرک ببین چیکار کرد این مامانش:
بداخلاق میشه و سردردم میگیره و بغضم میکنه وسرش رو اینطرف اونطرف میزنه و به همسرش محل نمیذاره و قهرم میکنه و دوباره سرشو می کوبه و وای ی ی ی از دست این مامان الی

نکن این کارا رو
عزیز مونده هنوز کاراش که اونوقت باید بذاری و بری


همه ي اين كاراي زشت و من انجام دادم الان؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
عطرم و دوست مي داشتم بسيار
سلامت باشيد ...
مامان ارمان
30 اردیبهشت 92 16:39
دم فندق کوچولو گرم





مامان روشا
31 اردیبهشت 92 10:27
خندیدیم
لذت بردیم
و از دور لوپ شیرینک رو کشیدیم
به اضافه یک ماچ آبدار


لطف داريد
ممنون
مامان طاها
31 اردیبهشت 92 14:24
ای جاااااااااااااااان
امان از این شیطونیها ک تازه داره شروع میشه



بله دیگه
امان امان