امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه و 1 روز سن داره

اِليــــــــــــما

با اینا خستگیم و در می کنم ...

1392/2/8 20:25
نویسنده : اِليــــما
443 بازدید
اشتراک گذاری

جایی قبل از رسیدن به میانه های زندگی، دو بار در روز سحر به تار و پود روزهایت سر می زند

یک بار با طلوع خورشید عالم تاب،  هم سو با همه ی آنها که زنده اند و زندگی می کنند

و یک بار دیگر ، درست بعد از پایان وقت اداره ...

وقتی پَر می گیری برای به بَر کشیدن موجودی که در خانه با دوچشم آسمانی انتظار قدومت را می کشد

باورم گر بشود یا نشود ....

همان موجودی که 9 ماه پیش در چنین روزهایی از دورترها رسید تا تمام محاسبات زندگیم را عوض کند ،  اینک با دو دندان برآمده ، چهار دست و پا به تمام زوایای پنهان و پیدای خانه سرک می کشد و در زمانی به اندازه ی  هم زدنِ فرنیِ روی گاز ، از نیمکت می گیرد و تمام قدْ می ایستد و در جوابِ بهتِ آشکارِ نگاهِ من  ، با خنده ای دلنشین دندان هایش را به رُخم کشد...

ذوقِ نشستن ، بلند شدن و چهار دست و پا رفتنش

لذتِ صدا کردنت وقتی می داند در آشپزخانه ای بدون آنکه تو را ببیند ...

تعداد قاشق های غذایش ، دهانت را باز و بسته کردن

مسواک همان دو دندان فسقلی با شعر و آواز بعد از خوردن قطره ی آهن که مبادا سیاهیش لکی شود بر لبخند پسرک

 ساعت ها اطراف خانه ، زیر درخت های توتِ به بار نشسته با کالسکه چرخیدن

با هم جوانه های کوچک  کاکتوس های باغچه را دیدن

تره و جعفری سرزده از گلدان ها را دو تایی نوازش کردن

با یک دست پسرک و با یک دست دیگر باغچه را آب دادن و بوی خاک خیس را نفس کشیدن

بیسکوییت مادر خوردن  و حظ کردن

با گربه ها و یا کریم ها ی اطراف خانه حرف زدن

به همه ی بچه های کوچه سلام دادن

روزی چندین بار طولِ خانه را دست در دست  پاپا تی تی کردن

هنگام خوابش، زل زدن به اندازه ی لباس های شسته و آویزانش

.

.

.

 

با اینا این روزام و سر می کنم ....

با اینا خستگیم و در می کنم ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (10)

خاله بلک
8 اردیبهشت 92 8:51
هوراا ا ا ا ا بلاخره رنگ و بوی وبلاک امیرفندقی شد
دلمان پکید از بی امیرییی ی ی ی
باورکنید برای همین چندخط مدت هاست سوهان روح الی مامان شده ایم


شده اند
سوهان روحمان ن ن ن ن شده اند اساسی
الان راضی شدی؟؟؟؟؟؟؟؟////
خب خدا رو شکر
دیگه تولد به هم نمیرزه
حنانه
8 اردیبهشت 92 23:36
هیچ کودکی نگران وعده بعدی غذایش نیست؛

زیرا به مهربانی مادرش ایمان دارد؛

ای کاش من هم مثل او به خدایم ایمان داشتم ...

سلام دوست خوبم،لحظه هایت مملو از شادی باد.


ای کاش من هم مثل او به خدایم ایمان داشتم ...
ای کاش من هم مثل او به خدایم ایمان داشتم ...
ممنونم ...
سمیه جون
9 اردیبهشت 92 7:41
سلام...من نمی فهمهم چرا شما باید تولدی را به هم بریزی که مصادف با روز زن است...یعنی یک روز دو طرفه بنا براین هر جوری نگاه کنی خاله بلک جان واسه مامان الی نمی صرفه که تولد رو به هم بریزه...خدایا شکر....به قول دوستمان م.م: امیررضا رو عشقه...//امیرعزیزم نمی دانی که مادرت چگونه همه چیز را پس از آمدنت زیباتر از گذشته می بیند با اینکه همه چیز در جای خود است...دقیقا مثل گذشته ولی حضور شما آنقدر آن وسط ها پررنگ است و نورانی که همه چیز را تحت الشعاع قرار داده است...چه خوشحالم که خوشبختی...///مادرت تو را دارد و تو شرط لازم و کافی بودن مادرت شده ای...


مادرت تو را دارد و تو شرط لازم و کافی بودن مادرت شده ای...مادرت تو را دارد و تو شرط لازم و کافی بودن مادرت شده ای...
اما این دلیل نمی شود که یک دکتر با کلاس و مهربون بشینن کنج اتاق و هی اشکار و پنهان زیر آب یک مامان و بزنن ...
الی
9 اردیبهشت 92 9:14
مادرت تو را دارد و تو شرط لازم و کافی بودن مادرت شده ای...
===============
چیزی ندارم برای گفتن جز ....
خوش به حالت
و خوش به حال امیرک با این همه عشقی که نصیبش میشه


دستانم برای اجابت دعایت رو به آسمان است
ممنونم م م م
شاد باشی
دوست مجازی ات!
9 اردیبهشت 92 15:54
چسسسسبید...

دیگه نمیذار زبرل ددئ دئت دئت ب ل د ذن ئئ




نوش جان

خوب می کند نمی گذارد

نازنینم م م م


الی مامی آراد
9 اردیبهشت 92 17:05
مادر ، تک‌واژه‌ای‌ست زیبا

مادر ، عین زیبایی‌ست و البته که زیباتر از زیبایی چیزی نیست

قلب بزرگ خدا در سینه‌ی مادران می‌تپد

مادر ، دستی بر گهواره دارد و دستی در دست خدا

آن‌گاه که مادر، گهواره را تکان می‌دهد

عزیزم روزت پیشاپیش مبارک


ممنونم نازنینم
روز شما هم مبارک
دوست مجازی ات!
9 اردیبهشت 92 18:47
ادامه ی نظر قبلیمو دختر یکسالم با پا براتون تایپ کرد.
امیدوارم منظورشو فهمیده باشی


ای جانم م م م به بانوی یکساله ی خانه ی شما
با من دوست نمی شود ؟؟؟؟؟دوستش داریم همین جوری مجازی مجازی
چه چسبید د د د د د
سمیه جون
9 اردیبهشت 92 19:54
فردا روز زیبایی است روزی که بابایی برای اولین بار متولد شد و فردایش،روزی که نقش مادری مامانی را جشن می گیرید....خوش به حالت با چنین روز خوشی....شادی هایتان مستدام...سفرتان بی خظر...صبح کله سحرتان هم منطبق بر پیش بینی ها...روزتون پیشاپیش مبارک الی مامان




ممنون ممنون


بله تولد است دیگر
تولد یکی که یکی نیست خیلی زیاد است خیلی ی ی ی
سمیه جون
9 اردیبهشت 92 19:56
عکس جدیدتان هم مبارک...پس امروز ، روز شما بود با جدید شدن عکستان در وبلاگ و فردا ، روز بابایی است و پس فردا، روز مامانی....یه دست و یه هورا!!!!!

یه دست و هوراااااااااااااااا
گلبرگ
12 اردیبهشت 92 16:45
یهو دلم هوای اون روزای آریاجون رو کرد که خیلی خوب به تصویر کشیدی.
سالم باشند گل پسرک


آریا جون سلامت باشند ...
ممنونم