بهانه ی کوچک
بعضی وقت ها دل دنبال نشانه و بهانه می گردد برای یک آغازِ خوب یک شروعِ دلنشین
خیلی می چسبد ...
شنبه اول وقت ... وقتی هنوز چهل دقیقه ای مانده تا زنگِ اداره برای کارمندان "به موقع" بخورد
آهسته آهسته قدم بر می داری به امید آنکه آسانسور دستِ کم سالم باشد برای رساندنت به طبقه ی پنچم ...
از دورتر آسانسور را منتظر می بینی ... منتظر رسیدنت ... بردنت به کنج اتاق طبقه ی پنجم
الکی سرخوش می شوی به فال نیک می گیری
دستت که برای یافتن کلیدِ اتاق شیرجه می رود در کیف ... اولین کلید همان می شود که باید
یک پیام خوب صبحگاهی هم از یک دوست می رسد ...
روز خود به خود خوب می شود زیبا می می شود و بهانه ها کافی می شوند برای آنچه می خواستی
چند وقتی می شود به طبقه ی پنجم که می رسم دوباره آسانسور را می فرستم طبقه ی همکف ... تا منتظر بماند و بهانه ی دیگری شود برای یک آغاز خوب یک شروع دلنشین حتی برای همکاری که هم را نمی شناسیم یا ارباب رجوعی که برای رسیدن به اینجا کلی انرژی مصرف کرده است ...