امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 30 روز سن داره

اِليــــــــــــما

بهانه ی کوچک

1392/1/31 8:09
نویسنده : اِليــــما
397 بازدید
اشتراک گذاری

بعضی وقت ها دل دنبال نشانه و  بهانه می گردد برای یک آغازِ خوب یک شروعِ دلنشین

 

خیلی می چسبد ...

شنبه اول وقت  ... وقتی هنوز  چهل دقیقه ای مانده تا  زنگِ اداره  برای کارمندان "به موقع" بخورد

آهسته آهسته قدم بر می داری به امید آنکه آسانسور  دستِ کم سالم باشد برای رساندنت به طبقه ی پنچم ...

از دورتر  آسانسور را منتظر می بینی ... منتظر رسیدنت ... بردنت به کنج اتاق طبقه ی پنجم

الکی سرخوش می شوی  به فال نیک می گیری

دستت که برای یافتن کلیدِ اتاق شیرجه می رود در کیف ... اولین کلید همان می شود که باید

یک پیام خوب صبحگاهی هم از یک دوست می رسد ...

روز خود به خود خوب می شود زیبا می می شود و بهانه  ها کافی می شوند برای آنچه می خواستی

چند وقتی می شود به طبقه ی پنجم که می رسم دوباره آسانسور را می فرستم طبقه ی همکف ... تا منتظر بماند و بهانه  ی دیگری شود  برای یک آغاز خوب یک شروع دلنشین حتی برای همکاری که هم را نمی شناسیم یا ارباب رجوعی که برای رسیدن به اینجا کلی انرژی  مصرف کرده است ...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (8)

الی
31 فروردین 92 8:48
شدی انرژی اول صبح من


هوراااااااااااااااااا
موجب افتخار
سمیه جون
31 فروردین 92 12:34
سلام.خدا رو شکر که احساس خوشبختی می کنید و فقط کمی اداره را دوست ندارید و بس...شکرگزار که می شوی می فهمی که چیزهای خوبی که خدا به تو داده است برای آزمایشت نبوده است(این رو یه استادی می گفت)هر وقت که خدا را به خاطر نعمت هایش شکر می کنم خیالم راحت می شود که خدا دوستم داده که داده است تا من به شکرانه آنها ، مجالی یابم برای گفتگو با مقصودم...


آفرین به استادت به تو که اینگونه مو ب مو به ذهنت سپرده ای و به کار می بندی
ارادمتند تک دکتر این روزهایم تا همیشه
گلبرگ
31 فروردین 92 12:36
روز خود به خود خوب می شود زیبا می می شود و بهانه ها کافی می شوند برای آنچه می خواستی
روزهای خوب و زیبایتان، ماندنی


ماندگار باشد و پیروزززززززز
سمیه جون
31 فروردین 92 12:37
سلام.خدا رو شکر که احساس خوشبختی می کنید و فقط کمی اداره را دوست ندارید و بس...شکرگزار که می شوی می فهمی که چیزهای خوبی که خدا به تو داده است برای آزمایشت نبوده است(این رو یه استادی می گفت)هر وقت که خدا را به خاطر نعمت هایش شکر می کنم خیالم راحت می شود که خدا دوستم داده که داده است تا من به شکرانه آنها ، مجالی یابم برای گفتگو با مقصودم...///پی نوشت برای مش حسین آقا: جناب آقای محترم باید بگویم نویسنده این وبلاگ معلوم است که ارادت خاصی به شما داشته است چون وقتی از او در پست قبلی ایراد گرفته اید، تشکر هم کرده است....ولی من که با خودم عهد کرده ام دیگر هیچ ایرادی از ایشان نگیرم...خوشحال خواهم شد که این وظیفه خطیر را به شما بسپارم.با تشکر و احترام ،یک دوست بسیار نگران


من فقط تایید می کنم چشم می گویم لبخند می زنم دوباره تایید می کنم چشم می گویم و لبخند می زنم
اینطور یاد گرفته ام به گمانم می ارزد
زهرا مامان امیرحسین
31 فروردین 92 14:50
سلام به الیماجان و دکتر سمیه جان
ما نیز به امیرفندق ارادت خاص داریم
مقصودم از بیان نظر قبلی گرفتن ایراد نبود در واقع به نوعی این دقت بنده دست خودم نیست به خاطر 6 سال پی در پی ریاضی خواندن است آن هم از نوع کاربردی عددی،پس به بنده حق بدهید
در ضمن من از قبل با توجه به توصیفاتی که شما از ایشان در یکی از پست های قبلی داشتید از مناعت طبعشان باخبر بودم که اشتباه لپی پست قبل را به اطلاع ایشان رساندم
دوست بسیار نگران الیماجان:
اگر با من نبودش هیچ میلی
چرا ظرف مرا بشکست لیلی
میدانم که میدانید ...



سلام مامان مهربونش
این دکتر جان ما ذاتا انسان بسیار بسیار شریف مهربان دلسوزی هستند فقط اندکی نسبت به ما مرحمتشان رنگی است وگرنه هم امیر هم بابای امیر را به شدت طرفداری می کنند اما ما که این روزها تنها همین یک دکتر برایمان مانده مدارا می کنیم و ملامت کشیم و خوش باشم
ایشان مجازند به شکستن پی در پی ظرف ما حتی اگر با دیگرانشان باشد میلی اون هم خیلی خیلی
مش حسین آقای مارا سلام برسانید دوست خوب و بزرگوار من هستند
خاله بلک
31 فروردین 92 15:27
وااا ا ا ا ا اا
چه مشکوک
چه مبهم
و چقدر پیچیده

واااااااااا
خودتون مشکوک
خیلی هم واضح
و هیچ هم پیچیده
همش هم ساده
بله ه ه ه ه ه ه ه ه
زهرا مامان امیرحسین
31 فروردین 92 22:21
زنده باشی الیماجان
شرمنده
ولی این بیت شعر خطاب به دکترسمیه جان بود
یعنی ..در واقع شما ظرفهای دکترسمیه را میشکنید...
ی خورده پیچیده شد شما ببخشید...




ای وای ی ی ی یی من
سزاوار است این پیام را تایید نکنم
به همین بی سر و صدایی تشریف بردید در تیم دکتر،بانو؟؟؟؟؟/
تنها ماندیم ما؟؟؟؟؟؟؟؟؟//
سمیه جون
1 اردیبهشت 92 9:05
سلام...من با شما سرکار خانم زهرا مامان امیرحسین، عجیب احساس همزادپنداری می کنم...خوشحالم که از میان صفخات و سیم های برق اینقدر قشنگ متوجه علاقه من به نویسنده وبلاگ شدید.به قول یکی از دوستای قدیمون که جاش سبز باشه همیشه، "خوش به حالتون..."
آدرس وبلاگنون رو از الیما می گیرم سر می زنم بهتون ایشالا


بله
بله
بله
ی ه ه م چ ی ن د و س ت ه ا ی ی د ا ر ی م م ا.م ه ر ب ا ن و د و س ت د ا ش ت ن ی