با افتخار!!!!!!!!!!!!بسیار خوشبختم
بعضی چیزها را باید نوشت، مکتوب مُهر و مومشان کرد و گذاشت جایی در دسترس برای روزهایِ مبادا، برای وقت هایی که دلْ بی دلیل و با دلیل بهانه می گیرد، مدارا نمی کند و بی انصاف می شود..
به امید آنکه همان روزها، مومن بماند و بیراهه نرود و بی ربط نگوید
علتی قوی برای نرنجیدن و نرنجاندن ...
مثل رنگ و بوی این روزها که طعم خوشبختیش زده بالا، یواش یواش آمده و زیر دندان هایم جا خوش کرده ، هر جرعه آبی که می نوشم مزه اش در دهانم می چرخد و بعد به همه جای بدنم می دود
مثل این روزها ... که خوشبختم آن هم با افتخار ... بی کتمان
خوشبختی یعنی بهار آمده باشد و مهربانیش را بی منت رها کرده باشد روی تنِ کسل و دودی شهر... همه جا را با دقت و وسواس سبز مخملی کرده باشد،
فراخوان زده باشد به همه ی گنجشک ها و یا کریم ها برای مارش جمعی صبحگاهی ....
خوشبختی یعنی صبحت با صدای نفس های عطرآگین معجزه ی 8 ماه 19 روزه ی خدا آغاز شود و تو را مجبور نماید به تمام قد و مودبانه ایستادن به درگاهش، به سجده که می رسی تمام اعضای بدنت از تهِ تهِ دلِ نداشته شکر گویند و شکر گویند وشکر گویند
خوشبختی یعنی همزمان با تغذیه شبانه ی پسر، غرشِ رعد گوشت را پُر کند و نورِ برقش چهره ی آرام و به خواب رفته ی پسرک را در نگاهت بنشاند همزمان با ترنم نم نم باران
خوشبختی یعنی مادر همسری، هنوز خودش را بازنشسته نکرده باشد و تبعاتش مدام دامن تو را بگیرد و ناچار شوی در بین همه ی مشغله هایت کاغذ های آزمون "آموزش و بهسازی رهبری سازمانیش" را به همه جا بکشانی و ادای خواندنشان را در آوری
خوشبختی یعنی با خودت و زمین و زمان مدارا کنی وقتی درست راس ساعت ۱۴:۳۰ که آغوشت فقط و فقط امیرفندقت را میخواهد ، اداره برود تا برای مراسم تجلیل از خادمین ستاد تسهلات سفرهای نوروزی!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!!! روز پنج شنبه آماده شود و حضورت تا 7 شب در اداره اجباری شود... و بعد از گذر از ترافیک منهدم کننده ی تهران، تازه برسی به آغوشی که برایش پَرپِری و بعد به پوره و سوپ و حریره بادام پختن و کمی دیرتر همان صفحات آزمون
خوشبختی یعنی صبح ها در هوای فرح بخش بهاری، از کنار برکه ی آب گرفته و سنگ فرش کنارش با دیدن فواره های باز و مرغابی های در حال شنا بگذری و برسی به اداره ای که با همه ی خوشبینیت هنوز هم خیلی دوستش نداری
خوشبختی یعنی حالِ من در این روزها ، همین طور که هستند با همه ی بالا و پایینشان
دیرتر نوشت اول : سرخوش نیستم که با این ها خوشم .... یکی از مشق هایم برای سال 1392 پذیرفتن با روی باز اتفاقات است همان طور که هستند و می آیند ، لااقل تا آنجا که بتوانم
دیرتر نوشت دوم: دل من هم شور می زد برای ساعت طولانی در کنار فندق نبودن ... چاره ای نبود ... تمرینی شد برای من .. برای فندق خان و همچنین همسری که متاسفانه همزمان شد با بازی سپاهان و استقلال که توجه صد درصد پدر را از پسر به یغما برد
دیرتر نوشت سوم : سنگینی یادهای سیاه را با تنهایی دو چندان میکنی. به میان آدمیان رو و در شادمانی آنها سهیم شو... لبخند آدمیان اندیشههای سیاه را کمرنگ و دلت را گرم خواهد نمود. (ناصر خسرو قبادیانی)