به اندازه ی یک لبخند
دو سالی می شود که سیزده فروردین را دوازدهم به دَر می کنیم و همان روز می زنیم به دلِ طبیعت و کباب و وسطی و مابقی مراسمی که باید.. و سیزدهم به گردش خلاصه ای بسنده می کنم ..همان اطرافِ خانه
امسال سیزدهم صبح، عهدِ زمین مانده را برداشتیم به نیت وفا ... به امید اینکه تعطیلات که تمام شود کارهایمان را به صفر نزدیک کرده باشیم
مقصد اولین مرکز گل و گیاه بود ... اینقدر سبز و متنوع و دوست داشتنی بود که یادمان رفت فروردین است و مراعات هزینه را نکردیم و هی گلدان سوا کردیم و کیف کردیم جدا کردیم و لذت بردیم
بانویی پا ب سن همراه خرید من شد..توت فرنگی برداشت ، برداشتم محبوبه ی شب برداشتم ، برداشت
زودتر از ما کارشان تمام شد... قصدِ رفتن که کرد ... تعداد گلدان هایش بیشتر از اندازه ی دست هایش شد
بدون فکر ، همراهیش کردم تا درب ماشین ... مرا که با گلدان هایش دید مکث کرد به طرفم آمد به آغوشم کشید و مرا بوسید ... یک عالمه حرف های قشنگ قشنگ و آرزوی خوب
نگاهم خط خطی شد
یعنی این همه از مهربانی فاصله گرفته ایم که این ...کمترین ما ... این هــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــمه شد
یا شاید هم ........ آن بانوی اصفهانی کم ما را آنقدر زیاد دیدند که الهی همین باشد
هر چند خودمم را گول نمی زنم ، می دانم خیلی از این رفتارها رو به کاهش است رو به کمرنگ شدن
دعا می کنم دومی باشد و هنوز و همیشه مردم سرزمینم مهر ورز بمانند و به مهربانی شهره باشند
حتی به اندازه ی یک لبخند یک نگاه مهربان یک مکث و یک سلام
دیرتر نوشت : (در جواب مامان سارا نوشتم ...)
امسال قرار است پا ب پای بچگی هایِ امیرم بچگی کنم، غصه های نیامده ام را بگذام برای سال بعد و شاید هم بعد تر
پشتم که به ماندن و ابدی بودن خدا گرم شد ...توکلم که محکم تر شد...دو زانو بنشینم کنار مهربانی پسرک ..که رنگ و بوی خدایی دارد و جهانِ بزرگ و پر از نگرانی هایم را به اندازه ی او، قلبش و اسباب بازی هایش کوچک کنم
نگران کتاب های نخوانده، زبان یاد نگرفته، میهمانی نگرفته واین همه اصول رعایت نشده نباشم
خودِ خودم باشم الی مامان امیرک ...تنها به یک امید که ایامِ امیرم همان شود که باید
آری بانو زیر پوستی و به بهانه ی امیر می روم که خودم را ساده کنم هرس کنم شاخ و برگ های اضافه ام را بزنم کوله ام را سبک کنم و من شوم!!!! من دوست داشتنی خودم م م م