امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

اِليــــــــــــما

دلْ از آن عید ها می خواهد...

1392/1/7 12:16
نویسنده : اِليــــما
408 بازدید
اشتراک گذاری

دل است دیگر ...

گاهی وقت ها عزمش را جزم می کند،تمام همتش را خرج می کند،زیرِ بارِ هیچ توصیه و توجیه و اگر و مگر و اما و  این حرف ها هم نمی رود ... و خلاصه اینکه وقتی پای خاطره هایش به میان بیاید زور نمی شنود ..شوخی که ندارد، تلافی همه ی آن وقت هایی که زور گفتند و سکوت کرد و صبوری نمود و فقط و فقط شنید و شنید

اما حالا نه !!!!!!!!!!!!!

دلش می خواهد ... عجیب هم می خواهد ..با تمامِ وجود می خواهد

از آن عیدها ...

از همان ها، که فقط خاطره اش از پشتِ سال های گذشته ی کودکی،شفافِ شفاف پیداست ... عیدهای سال هایِ دور آن روزها ،پشت پرچینِ غبار گرفته ی  صندوق سر به مُهر مادر بزرگ ...آن سوی ردایِ شتری رنگِ پدر بزرگ

از همان هایی که  دمْ دمای  تحویلِ سالِ  رو به اتمام ،پُر بود از  بویِ  تمیزی  و مهربانی و انصاف

کلی خانه ی تکانده شده ... عاطفه های از نو مرمت شده ،  دل های سر فرصت باز سازی شده و کدورت ها ی رنگ و رو رفته ...

لحظه های نزدیک به رسیدن بهار، نیاز نبود سراغِ کسی را از کسی بگیری ... همه  در کنار بزرگیِ بزرگتر  ها  به قصد چند روزه بیتوته می کردند

اگر عمویی از عمه ای رنجیده بود و یاخاله ای برای برادرش نازِ خواهرانه بارْ گذاشته بود،قصّه ی گرمی دست ها بود و  و فراموشی کینه ای که خیلی هم پر رنگ نمی نمود

و جشن چند روزه ی تجمع دختر خاله ها و پسر عمه ها...  دورِ از هیاهوی اعتیاد آور دنیای سخت و سردِ تکنولوژی... آی پد و نوت بوک و فیس بوک و گالکسی  ...

همین می شد که زمانت به اندازه ی کافی کِش می آمد و طولانی می شد تا  تمام اتفاقاتِ چند ماه هم را ندیدن  مو بِ مو  و ریز ریز تعربف کنی و بشنوند ، تعریف کنند و بشنوی ...با جزییات کامل...

اصلاً آن روزها آدم ها کلی محرمِ اسرار داشتند و حرف هایشان هیچ جا هم بر سر زبان نبود ،انگار خیلی ها منْ بودند، خودِ خودِ منْ ...دلت نزدیک به ترکیدن که می رسید، کلی آدم داشتی که گوش می شدند برای فقط شنیدن ... و خداییش خیلی سخت است همین "فقط شنیدن"

هفت سینی که با سلام و سخاوت و سلامت و سعادت تکمیل می شد... قرآنی که با صدای پدر بزرگ به گوش می رسید،با دست هایش باز می شد و همیشه چیزهایی برایمان داشت ...دو به یک به نفعِ پسرها، که صدایمان را در می آورد و دلمان را می رنجاند

دلم از آن عید ها می خواهد که میزانِ عیدی ها با کلی فرمول و شبیه سازی سنوات قبل،  پیش بینی می شد و شاد بودیم به همان اندازه را داشتن و کلی برنامه های ریز و درشت و آرزوهایی که با همان کمْ کمْ ها محقق می شد و کافی می نمود

از آن عیدها که حتی اگر لباس ها نویی هم به بهانه ی جنگ و اقتصاد انقباضی وجود نداشت ، چیزی از اندازه ی شادی دلمان کم نمی کرد؛ لذت هایمان را بی طراوت نمی نمود ، همه  نگاه ها می خندید ...همه ی چشم ها مهر قسمت می کرد و همه ی دل ها تنگ بود برای به بر کشیدن برای  به آغوش  نشستن

سفره هایی از این سر تا آن سر .... دو  زانو و تنگا تنگ نشستن کنار آن همه سخاوت .... و غذاهایی که طعمش متعلق به همان لحظه ها و دقایق بود، با کمترین تشریفات و با حداقل تنوع و شاید گاهی با برنج مرسوم کوپنی،گوشت و مرغ به مقدار کم آن هم یخی و بعضی وقت ها بی زعفران و روغن محلی...اما منحصر به فرد و تکرار نشدنی

دلم از آن نو روزها می خواهد ....که مادر بزرگ مدیر و مدبر ، از این سو به آن سو خرامان  به این دختر و آن عروس  یادآور  نکاتی را می کرد که با بودنشان عیشمان تمام می شد و نوشمان تکمیل و به اوج می رسیدیم

شب هایی که نمی خوابیدیم ..... حلقه هایی دخترانه ، پسرانه، زنانه و مردانه ..... و در هر حلقه ای بحثی برای همان جمع و همان حلقه...

برنامه ریزی برای سیزده هایی که چقدر شاد و با نشاط به در می شد... کباب خوران و وسطی و گل کوچک هایی که اتفاقا دخترها یک پای ثابت آن بودند...لباس های دودی و خاکی ...سیب زمینی های زغالی آخر وقت و تنی خسته و چشمانی بارانی برای وداعی تلخ بعد از این همه تعطیلی...

آن روزهایی که خیلی از سختی های این روزها آسان می شد و حل می شد ... آسانش می گرفتیم که حل می شد

چقدر زود همه ی اینها خاطره شد و افسوسی برای از دست رفتن و خوب قدر ندانستن  نعمت های تکرار نشدنی 

دل هم که از آن عید ها نخواهد ... نگران امیر... و امیر های سرزمینم می شوم.. که همین ها که خاطراتمان را می سازند ، برایشان می شود قصه های دور که به روایت مادر می شنوند و می شنوند و می شنوند

خدا قسمت کند از همان نوروزها

دلی شاد .... لحظه هایی پر از لذت ....

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (15)

مامان مریم
5 فروردین 92 15:15
دلم خواست...دلم برای اون اشکای موقع خداحافظی تنگ شده...خیلی وقته که وقتی تعطیلات تموم میشه یه نفس راحت میکشم که دوباره تنها میشیم و به روزمرگی بی دغدغه ی خودمون برمیگردم...دلم برای اون صمیمیت ها تنگ شده...ودلخوشیهای کوچیک...


همین است
خودمان خیلی از علت هایش را مسببیم
ایام مبارک باشد
خدا را چه دیدید شاید دوباره قسمتمان شود
زهرا مامان امیرحسین
5 فروردین 92 23:44
الی مامان مهربون
سلام
سال نو بر شما،همسر گرامی وامیرفندق خاله مبارک باشه
آی...گل گفتی خواهر..گوش شنوا..گوهر نایاب عصرحاضر..نیست...چه میشه کرد
ی راهکار از طرف بنده..شاید بکارتون بیاد
من در اینگونه موارد پیامک میدم به .. خدااااااا

درود
بر شما هم مبارک باشد خیلی ی ی ی ی ی
امتحانش می کنیم ما که همه ی زحماتمان را رها کرده ایم سوی بزرگیش
مضافش می کنیم
هیراد و عمه لیلاش
6 فروردین 92 14:46
عزیزم نوروز بر هر سه شما مبارک
همیشه شاد و سلامت باشید


هر سه ی ما ممنونیم
با کلی لبخند....
سمیه جون
7 فروردین 92 12:21
با سلام و احترام...ما همه مان دلمان تنگ می شود...از همه بیشتر برای نگاه ها و لبخندهایی که پشتشان هیچ نبود جز همان نگاه های مهربان و لبخندهای شاد


چه اسراری در این حرفت نهفته بود که هر چه خواندم نفهمیدم هاااااا
سلام و احترام علیکم خاتون
الی
7 فروردین 92 13:36
مثل همیشه ای
عـــــــــــــــالی

سال نو مبارک


بهارت مبارک بانو و و و
حنانه
9 فروردین 92 0:16
هزار آرزوی بشر؛

در مقابل یک تقدیر الهی محکوم به فنا است؛

آرزو دارم خدا؛

بهترین و قشنگترین تقدیرها را برایت رقم بزند ...


ممنونیم .
مامان نفس
9 فروردین 92 15:28
چقدر زود همه ی اینها خاطره شد.....

و هیچ کس به زیباییِ مامان الی نمیتوانست آنهمه را اینگونه برایمان به تصویر کشد

خصوصی دارین


ممنون
مواظب لحظه های مقدستون بودیم
خصوصی را هم دیدم
عاشقانه هاتون مستدام همیشگی و همه گیر ....
دوست مجازی ات!
9 فروردین 92 21:33
سلام دوست جان
عیدتون مبارک.خودمونیم چقدر دلت چیزی میخواد چیزایی که تو این دوره زمونه خیلی کم پیدا میشه
خدایی منم دلم عیدی میخواد که توش "خیلی از سختی های این روزها آسان می شد و حل می شد ... آسانش می گرفتیم که حل می شد"
راستی این گل پسر ما چطوره؟چه می کنه با عید؟ از طرف من ببوس روی ماهشو!


به به ....دلتنگتون بودیم کلی ...بهار شما هم مبارک
خیلی ..دله دیگه
امیر فندق هم خوبند
دو تا دنودن دارند تیز برای گاز گرفتن ممنون چشم
مشتاق دیدن یادگاریهاتون بودیم هستیم

حنانه
13 فروردین 92 18:18
آرزو دارم بهاران مالِ تو؛

شاخه های یاسِ خندان مالِ تو؛

ساده بودن هایِ باران مال تو؛

آن خداوندی که دنیا آفرید؛

تا ابد همراه و پشتیبانِ تو ...


تا ابد همراه و پشتیبانِ تو
تا ابد همراه و پشتیبانِ تو
تا ابد همراه و پشتیبانِ تو
مامان نیلیا
16 فروردین 92 17:01
سلام سال نو مبارک سال تحویل نائب الزیاره همه دوستان وبلاگی و نی نی های ناز در مشهد بودیم ایشالله همیشه سالم و شاد باشید


قبول باشد
ممنونیم
گلبرگ
16 فروردین 92 18:01
بهار بهار
صدا همون صدا بود
صدای شاخه ها و ریشه ها بود
بهار بهار
چه اسم آشنایی؟
صدات میاد... اما خودت کجایی؟
وابکنیم پنجره ها رو یا نه؟
تازه کنیم خاطره ها رو یا نه؟
بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازه تر از فصل شکفتنم کرد
بهار اومد با یه بغل جوونه
عیدو آورد از تو کوچه تو خونه
حیاط ما یه غربیل
باغچه ی ما یه گلدون
خونه ی ما همیشه
منتظر یه مهمون
بهار اومد لباس نو تنم کرد
تازه تر از فصل شکفتنم کرد
بهار بهار یه مهمون قدیمی
یه آشنای ساده و صمیمی
یه آشنا که مثل قصه ها بود
خواب و خیال همه بچه ها بود
آخ... که چه زود قلک عیدیامون
وقتی شکست باهاش شکست دلامون
بهار اومد برفا رو نقطه چین کرد
خنده به دلمردگی زمین کرد
چقد دلم فصل بهارو دوست داشت
واشدن پنجره ها رو دوست داشت
بهار اومد پنجره ها رو وا کرد
منو با حسی دیگه آشنا کرد
یه حرف، یه حرف، حرفای من کتاب شد
حیف که همش سوال بی جواب شد
دروغ نگم، هنوز دلم جوون بود
از صب تا شب دنبال آب و نون بود



دروغ نگم، هنوز دلم جوون بود
از صب تا شب دنبال آب و نون بود
ممنونم
مامان سارا
18 فروردین 92 11:49
آخ گفتی
سجاد
19 فروردین 92 22:51
پیش سجاد کوچولو هم بیا ...
مائده(ني ني بوس)
20 فروردین 92 17:39








سارینا جونم هی داری خاله رو اینجا و اونجا کشف می کنی ها نازنینم ....
نرگس مامان باران
27 فروردین 92 16:38
سلام عزیزم دخمل من باران مظفری تو جشنواره عکس آتلیه سها شرکت کرده ممنون میشم اگه به وبلاگمون بیایی و به لینک مستقیم آتلیه بروید و امتیاز 5 رو بهش بدید خیلی وقتتون رو نمیگیره با تشکر