تن آدم شریف است به جانِ آدمیت
روزهایی که پسرک تبِ تندِ بهاری نوزادان را در اسفند ماه تجربه کرد و تمام بدنش پُر شد از کلی دانه های قرمز، بسیار غصه دارش بودم
هم برای دردی که از بیقراری هایش می دانستم که می کشد و هم برای دانه های پخش شده ی روی بدنش ... که مکدرم کرده بود که دوستشان نداشتم ...
وکلی تعجب از خودم و البته شرمندگی....
که انگار تازه کشف می کردم وجودِ رابطه ای تلخ، بینِ ظاهرِ امیر و مادرانگی خودم را ....
متاسف شدم که آن رابطه بود ....و ظاهرِ امیرم تاثیر داشت بر نگاهم به معجزه ی خدا
تلفیقِ نگرانی عذاب وجدان دلشوره غصه و ...
و دوباره از نو مرور کردم ... دوباره به نگاهم فرصت تغییر دادم .... دوباره سر فرضت خوب فکر کردم
معجزه ها وقتی از کُلی فاصله و از آغوش امنِ پروردگار به پناهِ دستانِ زمینی ما می رسند آنقدر پاک و معصوم و بی دغدغه اند که بهانه ای می شوند برای مهارِ سرعتمان، برای به آرامش رساندنمان، برای کاهشِ چشمگیرِ این همه شتابِ بی دلیل؛ برای بهتر دیدن خدا
می آیند با یک دنیا صفت خوب که خدا برای زندگی دز زمین توشه ی راهشان کرده است
که فقط پکی ازآن همه خوبی هایی که از بَر کرده اند و خیلی هم خوب یادش گرفته اند می شود همین؛ تن آدم شریف است به جانِ آدمیت
سن و سال، رنگ و نژاد، میزانِ زیبایی،اندازه ی سواد،مدل لباس و خیلی چیزهای ظاهری دیگرِِ مخاطبشان هیچ نقشی در واکنش آنها ندارد
ظاهر آدم ها هیچ تاثیری در قضاوتشان در رفتارشان در نوع نگاهشان به آدم ها ندارد اصلا ندارد
همین که مهربانی را از صورتی گشاده و باز شاهد باشند تمام وجودشان می شود لبخند و همه ی دهان بی دندانشان را که اوج زیبایی هم است هدیه ی نگاهمان می کنند
بچه ها آدم ها را با محبت و عشق اندازه می گیرند و مهربانی را خیلی خیلی خوب می سنجند ...
از آن دنیا که به ما می رسند مهربانند از حسودی نمی دانند بخل ندارند دروغ نمی گویند تهمت نمی زنند غیبت نمی کنند و ما کم کمک و ناخواسته الگوی این همه هنجارِ بدْ در وجودشان می شویم ....
غصه خوردم وقتی دیدم ناخواسته برای شیطان کار می کنم و چقدر نامحسوس روحِ بی آلایشِ معجزه ی خدا را می آلایم ...حتما قبل از هر کس دیگری خیلی چیزها را از من می آموزد ....