امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 4 روز سن داره

اِليــــــــــــما

سخاوت امیر فندقی

1391/10/25 9:28
نویسنده : اِليــــما
485 بازدید
اشتراک گذاری

امیرم خیلی زود درس زندگیش رسید به بخشِ سختِ سخاوت، به بخشیدن چیزی که مال خودِ خودش است ، اصلاً الان مهمترین داراییش محسوب می شود، و حالا امیر رضای مادر مردانه و سخی قسمت می کند غذایش را با آرمانی که فقط چند روز از زمینی شدنش می گذرد و رضایت داده از بهترین و امن ترین جای گیتی بیاید و میهمان آغوش ما شود، کسی چه می داند شاید هم از بدِ حادثه این جا به پناه آمده است....

انگار نه انگار تنها 5 ماه و13 روز از آنقدری بودن امیررضا می گذرد، اینقدر ذوق دست ها و پاهای کوچکش را کردم ، با سر انگشتانم و کلی احتیاط گونه اش را نوازش کردم ، که انگار سالهاست از مادرِ نوزاد بودنِ من می گذرد، اصلا کودک درونم از 5 ماه و 18 روزگی کوچک شد و کوچک شد تا رسید به 4 روزگی....یک کودکِ درون چهار روزه...چه حس و حالی دوباره برایم رقم خورد، آغوشم که این روزها ،روزانه برای امیرک کوچک و کوچک تر می شود ، دوباره بزرگ شد، تمام وسطت کمش در پهنای دستانم جا شد و من دوباره پرشدم از عطرِ ناب خدا ....

یواشکی امیرجانم او را به آغوش کشیدم ، در گوشش زمزمه کردم ، از حال خدایم جویا شدم و امانتِ مهربانیش را سیر کردم ....

چانه پسرک کوچک و ناتوان و چشمانش جستجو گر و کنجکاو....بی شباهت به کسی... فقط بود ...خودش بود...

اما با همه ی پنهان کاری های من،حس امیر رضا کمکش کرد ، نبودنم حتی زیر یک سقف هم کلافه اش کرده بود انگار ، میهمانی بغلی راه انداختیم بعد رفتنشان ...

خدایا ما و دستانمان ، حتی در تواناترین حالتِ مادر بودن نیز ناتوانِ ناتوان است ، تمام سعیمان را می کنیم ، ولی تو را به خدایی خودت قسم ، وظیفه ی نگهداری معجزه هایت را به تنهایی به دست ها و شانه هایمان نسپار، لحظه لحظه اش باش ....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مریم مامان آریا
25 دی 91 10:02
خیلی زیبا بود
آرمان کیه ؟
اومدنش به زمین مبارک


یه معجزه ی تازه
نی نی دوستم
ممنون
زینب عشق مامان و بابا
25 دی 91 15:10
سلام سلام مبارک ربیع الاول ماه شادی و سرور مبارکتون باشه
جالب بود


بر شما هم مبارک
سمیه جون
25 دی 91 15:13
خدایا همواره تو را شاکریم که ما را وسیله ای قرار می دهی برای خدمت به بندگانت....خدمت به خلق خدا بالاترین عبادت است...خوش به حالت الی مامان...و خوش به حالت امیررضای کوچک ما که سخی بودن را تجربه می کنی...
گلبرگ
25 دی 91 16:22
آمین
یه حس عجیب و البته کمی با ترس همراهه
یه حس دودلی و اضطراب میاد سراغ آدم که در بودن کودکت (کودک کاملا وابسته به مادر)، کودکی را به آغوش بکشی



بله
مامان سونیا
26 دی 91 11:19
خیلی زیبا نوشتید من از خوندنشون لذت بردم امیدوارم از لحظه لحظه مادربودنتون لذت ببرید و همیشه لحظات شاد و شیرین رو بادلبندتو.ن تجربه کنید
ممنون که بهمون سر زدید بازم پیشمون بیایید


ممنون حتما
مامان نيلي
27 دی 91 12:12
سلام الي مامان خوش ذوق و با احساس.
من يه عذرخواهي بدهكارم از اينكه به وبلاگ من و نيليا سر زدين و براش نوشتين شرمنده من متوجه نشدم .خيلي خوشحال شدم .ممنون


خواهش می کنم بانوووووووووووووو
نیلیا رو ببوس
سمیه جون
27 دی 91 12:20
امیررضا حالا دیگه یه داداش داره به اسم آرمان....یه داداش واقعی...تازه خان داداشم هستی پسر...فکر کن...مامان آدم بچه بزرگه باشه و باباشم خان داداش باشه و خودشم خان داداش بشه...چه شود...


یه چنین پسری داریم ما خاله دکترششششششششششششش
ممنونم
مامان ماهان
27 دی 91 14:46
امیر فندقی عزیزم.قدم داداشی مبارک.دلت براش تنگ شده؟


آره دیگه چه داداشی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟ای جانم یه جوجهی کوچولو
مامان امیرحسین
27 دی 91 15:46
عزیزم


متشکریمممممممممممممم
مریم مامان بهار
27 دی 91 16:45
سلام الی جان ممنون که که به وبلاگ بهار اومدید
مشتاق دیدار پسر گلت بودم
خیلی شیرینه هزار ماشالله
انشالله که همیشه دستش پر سخواوت و بخشنده باشه مرد کوچک اینروزهای خانه تو


آمین
ممنون
بهار بانو را ببوس
دوست مجازی ات!
28 دی 91 0:04
دعای زیبایی بود.
امین....


دوباره هم آمین
ممنون
مامان مریم
28 دی 91 14:14
قربونش برم من از چشاش سخاوتو مهربونی میباره...اومدن داداشی گلتم تبریک میگم..


مامان فرنیا
28 دی 91 14:20
سلام خوشحالم به ما سرزدید الان دارم اشپزی میکنم و وسط کار امدم یک سری به وبلاگ دخترم زدم خصوصی واست رمز را میفرستم
سر فرصت میام میخونمت


ممنونم