امیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدلامیر رضا همه کس الی مامان و بابا دلدل، تا این لحظه: 11 سال و 9 ماه سن داره

اِليــــــــــــما

شب هایی که خوابشان نمی آیند

1391/10/10 19:18
نویسنده : اِليــــما
573 بازدید
اشتراک گذاری

امیررضا مشغول کاری است که مطابق همیشه­ی بی تجربگیم در بچه داری ، دقیقا نمی دانم چیست، انگشتانش مدام در دهانش می چرخند، گاهی یک انگشت که متحیرش می کند، گاهی دو انگشت انگار می خواهد با سوت صدایم کند، گاهی سه انگشت که  شیطنت نگاهش را می افزاید و گاهی هم هر چهار انگشتش را با هم در کام فرو می برد که  خودش از این کار حالش بد می شود، اندکی نق نق دارد  از نظرم بی دلیل یا شاید هم به علت حال دیروزهای من است ، کلا بیشتر از همیشه بغل را ترجیح می دهد حتی در شب ، همین است که دمار از روزگارم در آمده ... شاید دندان در می آورد به گمانم  دیگر زود نباشد هر چند من خیلی دیرتر درآوردم و پدرش اندکی زودتر ...

تقریبا تمام دیشب را امیرک نخوابید، بد خوابید ،صبح هم متفاوت با همیشه کج خلق و از دنده ی چپ برخاست، نه به خنده ام خندید نه به کارتون های مورد علاقه اش واکنش خوبی  نشان داد و نه شیر خورد،یعد از 15 دقیقه گریه ی بلند بلند بی سابقه در آغوش تقریبا از حال رفت و الان هم همان جاست اما هنوز هم نا آرام ، جایی از سرم که به گردنم مرتبط است درد می کند ، مادرانگی درد هم دارد آن هم متفاوت با همه ی دردهای تجربه شده ....

 هر سال نیمه ی دوم سال که می رسد دو حس متناقض هم همراهش می آیند، مدام نگران روزهای کوتاهش می شوم که ملالت و افسردگی برایم می آورد، و شاد می شوم که با شب های بلندش خستگی نیمه ی اول سال و روزهای بی انتهایش از تن بیرون می رود ، اما نه... امسال توجیه شدم به بلندی شب نیست ، شب هم باید خوابش بیاید تا خوابت کند ، شب هایم بی خوابند و آهنگ بیداری می نوازند ، امیرک هم همنوازی می کند ، نتیجه اینکه شبها که خوابشان نیایند طولانی می شوند خیلی ، اصلا کنترلشان از دستت خارج می شود ، و همان می شود که در روز به بیراهه می زنی ....

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

گلبرگ
10 دی 91 12:42
واسه دندون می تونه دیر نباشه
آریا هم از این مشکلات زیاد داشت و من اون روزا کارم به فیزیوتراپی دست و پا و کمر کشید
بیچاره شدم از بس سنگین بود و ناآرام
عزیزم پسرک از یه چیز رنج می بره
دقیقا ببین چیا می خوری
واسه یه مدت کوتاه هم شده لبنیات گاوی رو قطع کن
آریا مشکلش این بود امتحان کن ضرر نداره


سلام خاله جون ، راستش می دیروز حبوبات فراوانی خوردم ، با گریپ واتر آرومتر شد لااقل گریه نمی کنه از خوش شانسیم فردا وقت چکاپ ماهانش هم هست
مرسی که اینقدر مهربونیییییییییییی خانم گل
شانتی
10 دی 91 12:46
الی مامان جون حتما داره دندون در میاره که اینجوری دستشو میخوره یا ناآرومه! گفتی مادر بودن دردداره! آره می دونم چی میگی! هنوز بعد از 16 سال وقتی جاییش درد میگیره منم دقیقا همینطور میشم. نمیدونم شایداینم یه جور لطفه از جانب خدا تا کلید بهشتو به این راحتیا بهمون نده!!! اینروزا تموم میشه ووقتی بزرگتر شدن ما دوباره مثل قبل تنهاییم


سلام خاله مهربونش
چه خوب که براش یادداشت گذاشتید
اره تنها می شیم درس شما خیلی از درس ما جلوتره احتمالا این روزهها شازده به همین راحتی نه تو بغلت می یاد نه بهت یه بوس آبدار میده ...من هم می رسم اون روزها ولی این روزهها هم خیلی سخته ممنون مهربون خیلییییییییییییییییی
شانتی
10 دی 91 15:24
راستی مامان الی چند روز پیش می خواستم همینجا پنج ماهگی فندق را تبریک بگم ولی انگار موفق نشدم پیغام نرفت. حالا تبریک میگم. ایشا صدو....... سال زنده باشه. لپشو ماچ کن از طرف من . من که دستم بهش نمی رسه!!!


با خاله امیرک قرار داشتیم جایی شما را ببینیم ،نشد اینقدر که کار روی کار آمد می شود زود زود آن موقع لپ امیر مال شما...
مامان نيلي
11 دی 91 8:04
سلام مامان الي
بي تابي امير جان هم ميتونه بابت دندون درآوردن باشه هم استرس و گاها يه خورده ناراحتي مامانش.
بخاطر اميركت بي خيال مسائل پيش پا افتاده باش.
چون خودم تجربه شو داشتم ميگم.


چشم مامانییییییییییییییییییییییی
سمیه جون
11 دی 91 9:13
سلام...خوبی...چی شد پس عکس شاد و خوشحال بچه که قرار بود بذاری اینجا؟؟فکر کردی یادم رفته؟؟؟؟/سرماخوردگی شما بهتر نشد؟؟خیلی مواظب باش.../ مرخصی رو هم ایشالا پیگیری می کنیم درست می شه...شما همه چیتون عجیب...مرخصی زایمانتونم معکوسه...


میبینی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟این از کرامات شیخ ماست (اداری و مالی)از کرامات شیخ ما چه عجب مشت را باز کرد گفت یه وجب!!!!!!!!!!!!!!!
اینا همون و هم نگفتن
حالا یه برنامه ای داریم تامین اجتماعی خانم ف ک لطف کردن از اول مرداد زدن
واقعه خیلی برا سلامتیشون این چند وقته دعا کردم سمیه!!!!!!!!!!
راضیه
10 دی 92 18:53
سلام.همین الان وبلاگت را دیدم.پسر من محمدرضا 13 دی 5 ماهش تموم میشه ومن نگران و حراسون توی وبلاگ مادرای شاغل دنبال راهنمایی برای ترک نوزاد 6ماهه ام می گردم.الانم با خوندن یادداشت های شما گریه ام گرفت و اشک ریختم برای بچه ای که باید یک ماه دیگه ترکش کنم.خیلی می ترسم از اینکه نکنه دارم بهش ظلم می کنم...دعا کن من برای شما و امیرت و شما برای من و پسرم...
اِليــــما
پاسخ
سلام.دوستم..دوستم..دوستم....فقط یه تجربه...خیالش از خودش خیلی سخت تره....روزهای حوبی پیش روت...با نازدونه شاد باش