در آستانهی هفتمین ماه همسفری من و دردانهی معصومم
در آستانهی هفتمین ماه همسفری من و دردانهی معصومم
آرادم ، امروز آغاز دیگری است ، 6ماه از همسفر شدن من و شما می گذرد در تمام این دقایق و لحضات با من بودی و شدی مصداق واقعی تفسیر " همسفر همه ی دقایقم "
به جز معبود مهربانم هیچ کس و هیچ کس و هیچ کس!!!!!! حتی نیمی از یک روز اینگونه و کامل در لحظه لحظه هایم با من نبوده است و این مشود تعبیری دیگر از معجزه بودنت
حست می کنم بیشتر از همهی روزهایی که گذشت و این روزها که رنج بارداری کاهش نیافته اما متفاوت شده همسفری با تو بیش از قبل می چسبد نیمی از وجودم شده ای و در پاره ای از لحظات نگران آن می شوم که مبادا روزی بر خیزم و تو دیگر در بطنم نباشی هر چند در تناقضی شیرین منتظر لحظه پر شدنم آغوشم از عطر تنت هستم
آغاز هفتمین ماه همسفری مبارک
اگه همسفرخوبی برایت نبودم ، اگه مجبور شدم به یمن امدنت از این خانه به کاشانه ای دیگر کوچ کنم و به واسطه اش کلی کار برای انجام دادن داشتم
اگه مجبور شدم برای خریدهای تو پسر عزیز مادر صبح ها زود بیدار بشم شب ها دیر بخوابم و روزها دوندگی کنم
اگه مجبور شدی به خاطر غیر منطقی بودن رییس های کوچولوی مامان استرس تحمل کنی!!!!!!!!!!!!!! من و ببــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــخش
در عوضش یه بابای مهربون صبور و محکم داری که تو همه ی این لحظه ها تنهامون نذاشت .بود و محکم بود
در کنارش یه خاله بلک داری که از حالا دلش برا اومدنت و داشتنت پر می زنه کل هفته بعد ساعت کار با مامان قرار میزاره تا خونمون اتاقت خوشمل خوشمل باشه
یه عمه سارا داری که دوست داره یه دنیا و می دونم وقتی بیای عاشق حس حمایتش میشی آخه مامانی هم این حس عمه رو خیلی خیلی دوست داره
یه مامان جون داری که رفته با کلی دردسر وام گرفته و اصرار داره که وسیله هات و خودش برات بخره
و یه خاله الی مهربون که از حالا مراقب برا تولدت ایران بمونه و ..... خیلی دوستای خوبی داری خیلی مامانی زود زود بیا و بپر تو بغلشون باز هم برات ازشون می گم